کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هرزه خوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
pornography addiction
اعتیاد هرزهبینی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] زیادهروی در مشاهدۀ تصاویر یا فیلمهای هرزه بهمنظور کسب لذت جنسی و بهعنوان ابزاری برای کسب آرامش و رهایی از تنش
-
کندن علف هرزه
دیکشنری فارسی به عربی
عشب ضار
-
هرزه درایی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
فک
-
سگ هرزه مَرَز(=قلاده)
لهجه و گویش تهرانی
کسی که با همه دعوا میکند
-
هرزه مررَز/مرس/مرض
لهجه و گویش تهرانی
سگ بی قلاده و گیرنده،آدم فحاش
-
مفت و هرزه گوئی
فرهنگ گنجواژه
بد دهنی.
-
هرزه و لاس
فرهنگ گنجواژه
بی بندوبار.
-
هرزهگرد و هرجائی
فرهنگ گنجواژه
ولگرد.
-
هرزهگو و وِلِنگ
فرهنگ گنجواژه
بی قید، بی ادب.
-
بیلچه مخصوص کندن علف هرزه
دیکشنری فارسی به عربی
بطاطة
-
از علف هرزه پاک کردن
دیکشنری فارسی به عربی
غشاش
-
جستوجو در متن
-
مهمل
واژگان مترادف و متضاد
۱. اراجیف، بیاساس، بیسروته، بیفایده، بیکاره، بیمعنی، بیهوده، جفنگ، چرت، چرند، حرف پوچ، حرفمفت، ژاژ، کشکی، لاطائل، لغو، لیچار، مزخرف، ول، هجو، هرز، هرزه، یاوه ۲. خوار، آسانگرفته، فروگذشته
-
بیهوده خواری
لغتنامه دهخدا
بیهوده خواری . [ دَ / دِ خوا / خا ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت و صفت بیهوده خوار. کنایه از اسراف وخرج بیجا کردن . (ناظم الاطباء). اسراف و ولخرجی و هرزه خرجی . تبذیر. باددستی . (ناظم الاطباء) : چنان نیز یکسر مپرداز گنج که آیی ز بیهوده خواری برنج . نظام...
-
ژاژخا
لغتنامه دهخدا
ژاژخا. (نف مرکب ) ژاژخای . بیهوده گوی . بیهده گوی . ول گوی . هرزه درای . هرزه گوی . هرزه سرای . هرزه لای . لک درای . خام درای . کسی که سخن بی معنی و بی فایده گوید. یافه گو. یاوه سرای . یاوه گو. || مِهْذار. هَذر. پرگوی . پرچانه . درازنفس . پُرنفس . مِ...
-
لند
لغتنامه دهخدا
لند. [ ل ُ ] (اِمص ) اسم از لندیدن به معنی زیر لب سخن گفتن . ژکیدن و آهسته در زیر لب سخن گفتن از روی قهر و غضب و غصه . (برهان ). دندیدن . سخن کردن باشد از خشم و غضب در زیر لب و آن را دندیدن و ژکیدن گویند. (جهانگیری ). صاحب آنندراج گوید: مولوی در قصه ...