کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هراش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هراش
/harāš/
معنی
قی؛ استفراغ؛ غثیان؛ مراش: ◻︎ از چه توبه نکند خواجه که هرجا که بُوَد / قدحی می بخورد راست کند زود هراش (رودکی: ۵۲۴).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دلهره
۲. استفراغ، شکوفه، قی
دیکشنری
vomit
-
جستوجوی دقیق
-
sweating 2
هراش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مواد و متالورژی] برجستگیهای فلزی با سطح صاف و نسبتاً کروی بر روی سطوحی از قطعۀ ریختگی که در تماس با سطوح قالب نیستند و عموماً به سبب فشارهای داخلی مادۀ مذاب به وجود میآیند
-
هراش
واژگان مترادف و متضاد
۱. دلهره ۲. استفراغ، شکوفه، قی
-
هراش
لغتنامه دهخدا
هراش . [ هََ ] (اِ) قی و استفراغ وشکوفه . (برهان ). قی باشد. (اسدی ). قی باشد که مستان و بیماران کنند. (صحاح الفرس ). هَرارش : از چه توبه نکند خواجه که هر جای رودقدحی می بنخورده کندش زود هراش .شهید بلخی .
-
هراش
لغتنامه دهخدا
هراش . [ هَِ ] (ع مص ) بر یکدیگر انگیختن سگان را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || برجستن و حمله کردن و دشمنی ورزیدن . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) مخاصمه و قتال و این معنی مستعار از هراش سگان است . (اقرب الموارد).
-
هراش
فرهنگ فارسی معین
(هَ) (اِمص .) قی ، استفراغ .
-
هراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] harāš قی؛ استفراغ؛ غثیان؛ مراش: ◻︎ از چه توبه نکند خواجه که هرجا که بُوَد / قدحی می بخورد راست کند زود هراش (رودکی: ۵۲۴).
-
واژههای مشابه
-
هراش هراش
لغتنامه دهخدا
هراش هراش . [ هََ هََ ] (ص مرکب ) به پاره های به درازا جدا شده و آویخته . (یادداشت به خط مؤلف ). چاک چاک .
-
هراش هراش
فرهنگ فارسی معین
(هَ هَ) (ص . ق .) پاره پاره ، چاک چاک .
-
tin sweat
هراش قلع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مواد و متالورژی] دانههای قلع بر روی سطح قطعۀ ریختگی برنزی ناشی از جدانشینی معکوس
-
هراش کردن
لغتنامه دهخدا
هراش کردن . [ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قی کردن . بالا آوردن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هَراش شود.
-
واژههای همآوا
-
حراش
لغتنامه دهخدا
حراش . [ ح َرْ را ] (اِخ ) ابن مالک . محدث است و از یحیی بن عبید سماع حدیث کرده است . (منتهی الارب ).
-
حراش
لغتنامه دهخدا
حراش . [ ح َرْ را ] (ع اِ) مار سیاه دیرینه سال بدان جهت که سوسمار صید کند. (منتهی الارب ).
-
حراش
لغتنامه دهخدا
حراش . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حَرْش . (منتهی الارب ).