کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هراسنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هراسنده
لغتنامه دهخدا
هراسنده . [ هََ س َ دَ /دِ ] (نف ) ترسان . بیمناک . (یادداشت به خط مؤلف ).- هراسنده شدن ؛ ترسیدن . هراس داشتن : چو گنجینه ٔ غارش آمد به دست هراسنده شد مرد یزدان پرست . نظامی (شرفنامه ص 337).چو دید اختران را دل اندر هراس هراسنده شد مرد اخترشناس . نظ...
-
واژههای مشابه
-
هراسنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی، اسم) [قدیمی] harāsande = ترسنده
-
واژههای همآوا
-
هراسنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی، اسم) [قدیمی] harāsande = ترسنده
-
جستوجو در متن
-
هاسنده
لغتنامه دهخدا
هاسنده . [ س َ دَ / دِ ] (نف ) هراسنده . ترسنده . بیم کننده . رجوع به هاسیدن شود.
-
راه آزمای
لغتنامه دهخدا
راه آزمای . [ زْ / زِ ] (نف مرکب ) راه آزماینده . که راه آزماید. که در شناختن راهها و جاده ها تجربه دارد. راهشناس : نواحی شناسان راه آزمای هراسنده گشتند ازآن ژرف جای . نظامی .و رجوع به راه آزماینده شود.
-
مجهش
لغتنامه دهخدا
مجهش . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) آماده ٔ گریستن شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آماده ٔ گریستن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتاباننده . (آنندراج ). کسی که می شتاباند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || برجهنده و برخیزنده . || ترسنده و هراس...
-
یزدان پرست
لغتنامه دهخدا
یزدان پرست . [ ی َ پ َ رَ ] (نف مرکب ) خداپرست . (ناظم الاطباء). پرستنده ٔ یزدان . (آنندراج ). موحد. خداپرست . عابد. که به عبادت خدا بپردازد. که پرستش خدا پیشه دارد. (از یادداشت مؤلف ) : کسی کو بود پاک و یزدان پرست نیازد به کردار بد هیچ دست . فردوسی...
-
نواحی
لغتنامه دهخدا
نواحی . [ ن َ ] (ع اِ) ناحیت ها. مناطق . ج ِ ناحیة. رجوع به ناحیة و ناحیت شود : و هر ناحیتی از این نواحی مقسوم است به اعمال و اندر هر عملی شهرهاست بسیار. (حدود الالعالم ).چگونه گیرد پنجاه قلعه ٔ معروف یکی سفر که کند در نواحی لوهر. عنصری .صواب آن می ن...
-
خونخوار
لغتنامه دهخدا
خونخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) سفاک . خونریز. قتال . (ناظم الاطباء). سفاح . آنکه بریختن خون یعنی کشتن مردمان رغبت دارد. || ظالم . ستمکار : چشم تو خونخواره و هر جادویی مانده از آن چشمک خونخوارخوار. منوچهری .تا غمزه ٔ خونخوار تو با ما چه کندتا طره ٔ ...
-
کردگار
لغتنامه دهخدا
کردگار. [ ک ِ دْ / ک ِ دِ ] (ص مرکب ) فاعل . عامل . (یادداشت مؤلف ). کننده . (از فرهنگ فارسی معین ) : ز گردش شود کردگی آشکارنشان است پس کرده بر کردگار. (گرشاسبنامه ). || بسیار عمل کننده . فعال . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِخ ) نام خدای تعالی . (صحاح ...