کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هرآب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هرآب
لغتنامه دهخدا
هرآب . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز، در 21 هزارگزی باختر بستان آباد و چهار هزارگزی شوسه ٔ تبریز به بستان آباد. جایی است کوهستانی و سردسیر و دارای 519 تن سکنه . از چشمه ها مشروب میشود. محصول عمده اش غلات و شغل...
-
واژههای مشابه
-
هراب
لغتنامه دهخدا
هراب . [ هََ رْ را ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
هراب
لغتنامه دهخدا
هراب . [ هََ رْ را ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ).
-
حراب
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جنگیدن ، محاربه . 2 - (اِ.) جِ حربه .
-
حراب
لغتنامه دهخدا
حراب . [ ] (ع اِ) اشترغاز. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به اشترغاز و شترغاز شود.
-
حراب
لغتنامه دهخدا
حراب . [ ح َرْ را ] (اِخ ) رجوع به حارث حراب شود.
-
حراب
لغتنامه دهخدا
حراب . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حربة. (منتهی الارب ) : راهی بریده ام که درختان او ز خارهمچون مبارزانی بودند باحراب . مسعودسعد.ارباب آن حراب و ضراب راه گریز و پرهیز گرفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی ص 355). زوابل صعاد از مناهل اکباد سیراب میکردند و به...
-
حراب
لغتنامه دهخدا
حراب . [ ح ِ ] (ع مص ) تحارب . حرب . احتراب . محاربت . جنگ : ای بسا مرد شجاع اندر حراب که ببرد دست یا پایش ضراب . مولوی .با خیال دزد میکرد او حراب . مولوی .من چو تیغ و آن زننده آفتاب مارمیت اذ رمیت در حراب .مولوی .
-
حراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] herāb ۱. جنگ کردن.۲. (اسم) جنگ؛ کارزار.
-
جستوجو در متن
-
هرابی
لغتنامه دهخدا
هرابی . [ هََ رْ را بی ی ] (ص نسبی )منسوب به هراب که از سامه ٔ بنی لوی است . (سمعانی ).
-
استحمام
لغتنامه دهخدا
استحمام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بگرمابه شدن . به آب گرم رفتن . حمام رفتن . بحمام رفتن . || غسل کردن به آب گرم ، و سپس بمعنی غسل کردن آمده است به هرآب که باشد. خود را به آب گرم شستن . خویشتن را به آب گرم بشستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بحمام غسل ک...
-
ابوالفتح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتح . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) بُسْتی . علی بن محمدبن حسین بن یوسف بن محمدبن عبدالعزیز ملقب به نظام الدین شاعر مشهور. ابن خلکان گوید: او صاحب طریقتی انیقه و تجنیسی انیس و بدیعالتأسیس است و از گفته های اوست : من اصلح فاسده ارغم حاسده . من اطاع غض...