کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هدة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هدة
لغتنامه دهخدا
هدة. [ هََ دْ دَ ] (ع اِ) آواز فرورفتن دیوار و مانند آن . (منتهی الارب ). صوت وقع الحائط. (اقرب الموارد): سمعت هدة؛ صدای فروریختن دیوار یا صخره ای را شنیدم . (از اقرب الموارد).
-
هدة
لغتنامه دهخدا
هدة. [ هََ دَ ] (اِخ ) جایی است در مرالظهران و مدر که گل سفیدی است از آنجا به مکه حمل و نقل می کنند. (معجم البلدان ).
-
هدة
لغتنامه دهخدا
هدة. [ هََ دَ / هََ دْ دَ ] (اِخ ) موضعی است میان عسقان و مکه یا آن از طائف است . (منتهی الارب ). جایی است بین مکه و طائف . (معجم البلدان ).
-
واژههای مشابه
-
هده
لغتنامه دهخدا
هده . [ هَُ دَ / دِ ] (اِ) حق وراست و درست باشد چنانکه بیهده ناحق و باطل و هرزه را گویند. (برهان ). حق . (اسدی ). هوده . قیاس کنید با بیهوده و بیهده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : مهرجویی ز من و بی مهری هده جویی ز من و بیهده ای . رودکی . || فائده . (بره...
-
هده
فرهنگ فارسی معین
(هُ دَ یا د )(ص .) 1 - حق ، راست و درست . 2 - فایده .
-
هده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هوده› [قدیمی] hode سود؛ فایده: ◻︎ مهر جویی ز من و بیمهری / هده خواهی ز من و بیهدهای (رودکی: ۵۲۹).
-
واژههای همآوا
-
حدت
واژگان مترادف و متضاد
۱. برندگی، تیزی ۲. تیزی، هوشمندی ۳. تشدد، تندی، شدت ۴. شور، هیجان ۵. تغیر، خشم، غضب، عصبانیت
-
حدت
فرهنگ فارسی معین
(حِ دَّ) [ ع . حدة ] (اِمص .) 1 - تندی ، تیزی . 2 - خشم ، غضب .
-
حدت
لغتنامه دهخدا
حدت . [ ح ِدْ دَ ] (ع اِمص ) تیزی . (دهار). تندی . (آنندراج ). سعرة. خشم . غضب . قوت غضب : از حدت وسورت پادشاهان بر حذر باید بودن . (گلستان ). از سر حدت مزاج و خشونت طبع بر لجاج اصرار مینمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 36). رجوع به حدة شود. || تیز...
-
حدت
لغتنامه دهخدا
حدت . [ ح ِدْ دَ ] (ع مص ) تیزی کردن و تندی نمودن . تیزی کردن . (دهار). تیزی کردن برکسی . (تاج المصادر بیهقی ). || تیز شدن . (زوزنی ). || تیز شدن شمشیر. (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به حده شود.
-
حدة
لغتنامه دهخدا
حدة. [ ح َدْ دَ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن از حَبّیة و آن از اعمال حب ّ است . (معجم البلدان ). در قضاء حبیه از سنجاق عسیر. (قاموس الاعلام ترکی ). || نام منزلی میان جده و مکه و آن وادیی است دارای حصن و نخلستان و آب جاری و قدما آنرا حَدّاء می گفتند. (...
-
حدة
لغتنامه دهخدا
حدة. [ ح ِ دَ ] (ع مص ) (از «وح د») حِدَت . تنهائی . تنها بودن . یگانه بودن . یگانه شدن . (تاج المصادر). وحدت . و از آن است : علیحدة. یکتا و تنها ماندن . (منتهی الارب ). فعله من ذات حدته و علی ذات حدته و من ذی حدته ؛ یعنی از رای و دانش خود کرد آنرا. ...
-
حدة
لغتنامه دهخدا
حدة. [ ح ِ دَ ] (ع مص ) حد بر کسی راندن . || از کاری بازداشتن . (زوزنی ). || (اِ) سنگی که بر آب فرونرود. (نزهة القلوب خطی ).