کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هدبة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) عمران بن موسی بن مجاشع مکنی به ابواسحاق . راوی بود و ازابوبکر و عثمان پسران ابوشیبان و ابراهیم بن منذر و هدبه و جز آنان روایت کرد و جماعتی از او روایت داشتند. (از تاریخ جرجان تألیف ابوالقاسم سهمی ص 281).
-
خرخدا
لغتنامه دهخدا
خرخدا. [ خ َ خ ُ ] (اِ مرکب ) صاحب خر. خربان : بر دوش خر دو لنگه بود گرز خرخدابر دوش من ز چرخ دوصد لنگه بارها. ؟|| نام حشره ای خرد است . خرخاکی . هدبه . حمارالبیت . حمارالارض . حمارقبان . عیرقبان . رجوع به خرخاکی شود.
-
حمارقبان
لغتنامه دهخدا
حمارقبان . [ ح ِ ق َب ْ با ] (ع اِ مرکب ) جنبنده ٔ کوچکی است . (اقرب الموارد). کرمی است که پاهای بسیار دارد و بفارسی خرک گویند. (منتهی الارب ). ج ، حُمُرقبان . نوعی از ملخ گیاهی است . (صراح ). خرک خاکی .(بحر الجواهر). پاشنه گز. (خواص الحیوان ). پاشنه...
-
زئبر
لغتنامه دهخدا
زئبر. [ زِءْ ب ِ / زِءْ ب ُ / زُءْ ب ُ / زُءْ ب َ / زَءْ ب َ ] (ع اِ) پرزه ٔ جامه . (منتهی الارب ). آنچه از درز جامه ظاهر می گردد. (از اقرب الموارد) (قاموس ). گاه به ضم یاء گویند و در لغت عرب وزن فعلل (به ضم لام اول ) جز این کلمه و ضئبل و خرفع نیامده...
-
پرز
لغتنامه دهخدا
پرز. [ پ ُ ] (اِ) آنچه از پشم یا پنبه یا ابریشم و جز آن که برتر از بوم تار و پود در جامه ایستد. آن باشد که بر سقرلات و دیگر پشمینه ها بعد از پوشیدن بهم رسد. (برهان ). ناهمواریها که از پود یا تار ناهموار زاید در جامه . غفر. زیبر. پرزه . هدَبه . (دهار)...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی اسامة التمیمی . حافظ و محدث و صاحب مسنداست . ابوالعباس نباتی در آنجا که او را در شمار مشیخة قاسم بن اصبغ آرد، گوید: وی راویه ٔ اخبار، محدثی ثقة و بسیار حدیث است . دارقطنی گوید در باب حارث اختلاف است و بنظر من مردی ...
-
حمار
لغتنامه دهخدا
حمار. [ ح ِ ] (ع اِ) خر. (منتهی الارب ). حیوان اهلی معروفی است و قسمی از آن وحشی است و آنرا حمار وحش خوانند. الاغ . درازگوش : نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده خار بیطعم که در کام حمار آید. ناصرخسرو.سر ز کمند خرد چگونه کشم فضل خرد داد بر حمار مرا. نا...
-
ابوداود
لغتنامه دهخدا
ابوداود. [ اَ وو ] (اِخ ) سجستانی . سلیمان بن اشعث بن اسحاق بن بشیربن شدادبن عمروبن عمران السجستانی الازدی بالولاء. اصل او از سیستان و مولد او به سال 202 هَ . ق . بود. وی در اوان صِبا به نیشابور بودو با فرزندان اسحاق بن راهویه به یک دبستان سبق میخوان...