کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هجل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هجل
لغتنامه دهخدا
هجل . [ هََ] (ع مص ) چشم گردانیدن زن تا اشاره کند مردی را. (منتهی الارب ). گردانیدن چشم تا غمزه کند بدان مرد را. (اقرب الموارد). || انداختن چیزی را. (منتهی الارب ). افکندن نی یا دیگر چیز را. (اقرب الموارد). || (اِ) زمین هموار پست میان کوه یا عام است ...
-
هجل
لغتنامه دهخدا
هجل . [ هَُ ج ُ ] (ع ص ) تنگ : طریق هجل ؛ راه تنگ .(منتهی الارب ). الطریق غیرالملحوب . (اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
ام هجل
لغتنامه دهخدا
ام هجل . [ اُم ْ م ِ هََ ] (اِخ ) کوهی از آن بنی وبر در جدیله . (از المرصع).
-
هَرُم هَجَل
لهجه و گویش بختیاری
harom-hajal حیف و میل، اسراف.
-
واژههای همآوا
-
حجل
فرهنگ فارسی معین
(حَ جَ) [ ع . ] (اِ.) کبک . کبک نر.
-
حجل
لغتنامه دهخدا
حجل . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عبدالمطلب (یکی از ده پسر شخص اخیر) برادر حمزةبن عبدالمطلب سیدالشهداء. مادر هر دو حمیدة نام دارد. رجوع به تاریخ سیستان ص 56 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 288 و صبح الاعشی ج 1 ص 359 شود. لقب عم نبی و نام او مغیرة است . (منتهی الارب...
-
حجل
لغتنامه دهخدا
حجل . [ ح َ ] (ع مص ) جهجهان رفتن زاغ . برجستن و رفتن به یک پای . (منتهی الارب ). || حجل المقید؛ بلند کردن پای را و درنگی نمودن در رفتن آن قید کرده شده . (ناظم الاطباء). بدیر نهادن پای برداشته را در رفتن . (از منتهی الارب ). || حجل کودک ؛ خرامیدن او؛...
-
حجل
لغتنامه دهخدا
حجل . [ ح َ ج َ ] (اِخ ) ابن آثال . یکی از یاران علی در روز صفین . خوندمیر گوید: از سپاه ظفرمآب شخصی موسوم به حجل بن آثال قدم در میدان قتال نهاد و مبارز طلبید و از لشکر شام آثال (پدر حجل ) نادانسته در برابر آمده ، پدر و پسر در هم آویختند و آثال کمر ح...
-
حجل
لغتنامه دهخدا
حجل . [ ح َ ج َ ] (اِخ ) ابن عمرو فارسی حنفی . (منتهی الارب ). از بنی حنیفه . (تاج العروس ).
-
حجل
لغتنامه دهخدا
حجل . [ ح َ ج َ ] (اِخ ) ابن فضلة. شاعری است . جاحظ شعر او را چنین آورده است :جاء شقیق عارضاً رمحه ان بنی عمک فیهم رماح .(البیان والتبیین چ حسن سندوبی 1932 م . ج 3 ص 203).
-
حجل
لغتنامه دهخدا
حجل . [ ح َ ج َ ] (اِخ ) بنده ای است مر بنی مازن را. (منتهی الارب ). شاعری مولی بنی مازن .
-
حجل
لغتنامه دهخدا
حجل . [ ح َ ج َ ] (ع اِ) ج ِ حجلة. [ ح َ ج َ ل َ ] .
-
حجل
لغتنامه دهخدا
حجل . [ ح َ ج َ ] (ع اِ) کبک نر. (منتهی الارب ). قبج ذکر. حجلی . حجلان مرغی است خاکی رنگ که به سرخی زند. بیش از پریدن راه رود. بقدر کبوتر و مانند قطا است . منقار و سر و پای آن سرخ است . گوشت آن خوش خوراک و سریع الهضم است . چون صاحب یرقان دماغ آنرا با...