کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هجز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هجز
لغتنامه دهخدا
هجز. [ هََ ] (ع مص ) گذشتن اندیشه ای به دل . (منتهی الارب ). هجس . || (اِ) آواز نرم که شنوده شود. (منتهی الارب ). هجس . (اقرب الموارد). مؤلف اقرب الموارد نویسد: آوازی که شنوده شود و فهمیده نشود. رجوع به هجس شود.
-
واژههای همآوا
-
حجز
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - باز داشتن . 2 - در میان آمدن .
-
حجز
لغتنامه دهخدا
حجز. [ ح َ ] (ع مص ) بازداشتن . منع کردن . (منتهی الارب ). دور کردن (آنندراج ). || در میان دو چیز درآمدن . (منتهی الارب ). || شتر را نشانیده ، سپل بر میان وی بستن برای علاج . (منتهی الارب ). نشانیدن شتر و بستن رسن در دو پای و میان او تا علاج جراحت پش...
-
حجز
لغتنامه دهخدا
حجز. [ ح َ ج َ ] (ع اِ) نوعی بیماری روده که از بسیاری عطش پدید آید. (ناظم الاطباء). و هو ان یقبض امعائه و مصارینه من العطش و لایستطیع اکثار الطعم والشرب . (منتهی الارب ). || (مص ) به بیماری حجز مبتلا گردیدن . (منتهی الارب ).
-
حجز
لغتنامه دهخدا
حجز. [ ح ِ ] (ع اِ) اصل مرد. (منتهی الارب ). عشیره . (ناظم الاطباء). اقرباء. (منتهی الارب ). خویشان نزدیک . (آنندراج ). || ناحیه . (منتهی الارب ). کنار. جانب . (آنندراج ).
-
حجز
لغتنامه دهخدا
حجز. [ ح ُ ] (ع اِ) اصل مرد. (منتهی الارب ). عشیرة. (ناظم الاطباء). اقرباء. || ناحیه . (منتهی الارب ). || تهیگاه . حجزة: وردت الابل و لها حجزاً؛ ای شباعاً عظام البطون . (از منتهی الارب ).
-
حجز
لغتنامه دهخدا
حجز. [ ح ُ ج َ ] (ع اِ) ج ِ حجزة. (منتهی الارب ): انا آخذ بحجزکم (حدیث ).
-
جستوجو در متن
-
جریب
لغتنامه دهخدا
جریب . [ ج ُ رَ ] (اِخ ) دهی است به هجز. (منتهی الارب ). دیهی از دیه های هجر. (از معجم البلدان ) (از تاج العروس ).
-
هجس
لغتنامه دهخدا
هجس . [ هََ ] (ع مص ) در دل کسی گذشتن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). در دل افتادن کسی را. (تاج المصادر بیهقی ). خطور کردن به دل کسی . (اقرب الموارد). هجز. || گذشتن اندیشه و وسواس به دل . (منتهی الارب ). یا حدیث کردن نفس است وسواس گونه ، و از این معنی ا...