کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هجرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
هجیرة
لغتنامه دهخدا
هجیرة. [ هَُ ج َ رَ ] (ع اِ مصغر) مصغر هَجرَة است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هجرة شود.
-
ذوغبب
لغتنامه دهخدا
ذوغبب . [ غ َ ب َ ] (اِخ ) از نواحی ذمار است . || هجرة ذوغبب ؛ نام قریه ای است .
-
هجیر
لغتنامه دهخدا
هجیر. [ هََ ] (اِخ ) آبکی است مر بنی عجل را میان کوفه و بصره . (منتهی الارب ). رجوع به هجرة شود.
-
هجرت
فرهنگ فارسی معین
(هِ رَ) [ ع . هجرة ] (اِمص .) 1 - کوچ کردن ، ترک وطن . 2 - مبداء تاریخ مسلمانان که زمان هجرت پیامبر است از مکه به مدینه برابر با 622 م .
-
حرجة
لغتنامه دهخدا
حرجة. [ ح َ رَ ج َ ] (اِخ ) از دیههای یمامة است . حفصی گفت دیهی است از هجرة. اندکی آب است ازآن ِ بنی قیس . (معجم البلدان ).
-
هجران
لغتنامه دهخدا
هجران . [ هَِ ] (ع مص ) جدایی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (شمس اللغات ). هجر. || از کسی بریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (شمس اللغات ) (آنندراج ) (از معجم متن اللغة)(از اقرب الموارد). هجر. || گذاشتن چیزی را و ترک دادن . (منتهی الارب )...
-
شراکت
لغتنامه دهخدا
شراکت . [ ش ِ ک َ ] (ع اِمص ) انبازی . از مصدرهای ساختگی است و در زبان عربی بجای آن مشارکة و شرکة بر وزن هجرة استعمال میشود. (از محیط المحیط). مولد از تازی ، انبازی و حصه داری و بهره داری . (ناظم الاطباء). رجوع به شرکة و شرکت شود. || برادری و شراکت ش...
-
علی مهدی
لغتنامه دهخدا
علی مهدی . [ ع َ ی ِ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن منصور المهدی لدین اﷲ. فقیه و مجتهدو از ائمه ٔ زیدیان در یمن بود. وی در سال 705 هَ . ق . در «هجرة» از قرای الهان متولد شد و پس از مرگ المؤید باللّه یحیی بن حمزة، با وی بیعت شد. و او صنعاء را تصرف کر...
-
ابوطاهر
لغتنامه دهخدا
ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ )موفق الدین احمدبن عباس واسطی معروف به ابن برخش . یکی از فضلاء اطباء از مردم واسط و ابن ابی اصیبعه گوید:کتابی به خط و تألیف او دیدم که بر غزارت فضل و کمال رزانت عقل وی دلالت میکرد و شهرت وی به زمان المسترشد عباسی بود و گویند...
-
برینش
لغتنامه دهخدا
برینش . [ ب ُ ن ِ ] (اِمص ) بریدن و برش . (برهان ). قطع. (دانشنامه ٔ علائی ص 74 س 15) : پراکندگی در سپاه اوفتادبرینش در آزرم شاه اوفتاد. نظامی .چو هرگه کزین سو شتاب آورندبرینش درین کشت و آب آورند. نظامی .ولی باید اندیشه را تیز و تندبرینش نیاید ز شمشی...
-
هجر
لغتنامه دهخدا
هجر. [ هََ ] (ع مص ) جدایی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). جدا شدن . (شمس اللغات ). از کسی بریدن . (ترجمه ٔ علامه ٔ جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). هجران . (تاج العروس ). || دور گشتن . تباعد. (م...
-
هجر
لغتنامه دهخدا
هجر. [ هََ ] (ع اِمص ) جدایی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). ضد وصل . قطیعة. (معجم متن اللغة). بُعد. انقطاع . فراق . دوری . افتراق . هجران . مفارقت : زمانه حامل هجر است و لابدنهد یک روز بار خویش حامل . منوچهری .روی مرا هجر کرد زرد...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن العباس مکنی به ابوطاهر و معروف به ابن البرخشی و ملقب به موفق الدین . ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 1 ص 256) آرد که : او از اهل واسط و در صناعت طب فاضل و در فنون ادبیه کامل بود و من خط او را دیدم که دلالت بر رزان...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن العباس مکنی به ابوطاهر و ملقب به موفق الدین ، معروف به ابن برخش . از مردم واسط و از جمله ٔ فضلاء و اجله ٔ اطبا است و در سلک حذاق این طبقه منظوم است . فنون صنایع طبیه را نیکو دانستی و در علوم ادبیه و نظم و نثر از هر جهة ماه...
-
رفتن
لغتنامه دهخدا
رفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل کردن از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر. راه رفتن . مشی . (یادداشت مؤلف ). مشی . (دهار) (ترجمان الق...