کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هجا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هجا
/hejā/
معنی
۱. (زبانشناسی) کوچکترین واحد زبان شامل صامت و مصوت.
۲. (اسم مصدر) [قدیمی] بدگویی کردن؛ بدی کسی را گفتن؛ معایب کسی را شمردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سیلاب، مقطع
۲. بدگویی، تمسخر، ذم، قدح، نکوهش، هجو، هزل
برابر فارسی
واج
دیکشنری
syllable
-
جستوجوی دقیق
-
هجا
واژگان مترادف و متضاد
۱. سیلاب، مقطع ۲. بدگویی، تمسخر، ذم، قدح، نکوهش، هجو، هزل
-
هجا
فرهنگ واژههای سره
واج
-
هجا
لغتنامه دهخدا
هجا. [ هََ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به هَج شود.
-
هجا
لغتنامه دهخدا
هجا. [ هََ ] (ع اِ) لغتی است در هَجَاءْ. (از معجم متن اللغة). هر چیز که فوت شود و سپری گردد از کسی . رجوعه به هجاء شود.
-
هجا
لغتنامه دهخدا
هجا. [ هَِ ] (از ع ، اِمص ) هجو. بدگوئی . جرشفت . دشنام . سرزنش . مسخره . مضحکه . (ناظم الاطباء). مذمت کردن . (شمس اللغات ). نکوهیدن . (آنندراج ) (غیاث ) (از تاج المصادر بیهقی ) (از دهار) : آنان که فلانند و فلان رهبر ایشان نزدیک حکیمان ز در عیب و هجا...
-
هجا
فرهنگ فارسی معین
(هِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) هجی و تقطیع کردن حروف . 2 - (اِ.) سیلاب ، مقطع .
-
هجا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] hejā ۱. (زبانشناسی) کوچکترین واحد زبان شامل صامت و مصوت.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] بدگویی کردن؛ بدی کسی را گفتن؛ معایب کسی را شمردن.
-
هجا
دیکشنری فارسی به عربی
حکمة , مقطع
-
واژههای مشابه
-
هجا کردن
لغتنامه دهخدا
هجا کردن . [ هَِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هجو کردن . (ناظم الاطباء). مسخره کردن . مذمت کردن . دشنام دادن . مضحکه قرار دادن . ذم کردن . هجا گفتن . بدگفتن و فحش دادن و استهزاء کردن در شعر« : خطیبان را گفت تا او را زشت گفتند بر منبرها و شعرا را فرمود تا او ر...
-
هجا گفتن
لغتنامه دهخدا
هجا گفتن . [ هَِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) هجو کردن . دشنام دادن در شعر. مذمت کردن . استهزاء کردن در شعر« : چون این قصیده ٔ حطیئة بر زبرقان خواندند ندیمانش گفتند این هجای زشت است که حطیئه ترا گفته است .» (تاریخ بیهقی چ غنی ص 238).چو شاعر برنجد بگوید هجابم...
-
حذف هجا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] ← حذف هجای مکرر
-
واژههای همآوا
-
هجع
لغتنامه دهخدا
هجع. [ هََ ] (ع مص ) شکستن . || شکسته شدن . || آرام شدن . (از اقرب الموارد). || شکستن گرسنگی کسی را. (از ناظم الاطباء).
-
هجع
لغتنامه دهخدا
هجع. [ هَِ ] (ع ص ) مدهوش بیخود. (منتهی الارب ). || گول . (منتهی الارب ). غافل احمق . (اقرب الموارد).