کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هج
/haj/
معنی
راستایستاده؛ برپاایستاده؛ چیزی که آن را روی زمین برپا کرده باشند از قبیل: عَلَم، نیزه، و امثال آنها.
〈 هج کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] راست کردن؛ افراختن: ◻︎ گردون عَلَم محنت بر بام تو هج کرد / بینی سخط خویش به کوس و عَلَم اندر (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۸).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
perpendicular, plumb, vertical
-
جستوجوی دقیق
-
هج
لغتنامه دهخدا
هج . [ هََ ] (ص ) راست بود یعنی به پای کرده . (لغت فرس ص 74). راست و افراخته شده . (ناظم الاطباء). راست و ایستاده مانند ستون . (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (شمس اللغات ). راست و بلند. مستقیم . قائم . برپا. منصوب . سرپا. || (اِ) هرچیز افراخته مانند...
-
هج
لغتنامه دهخدا
هج . [ هََ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). زجر للکلب . (اقرب الموارد). کلمه ای است که بدان سگ را برانند و از خود دور کنند. این کلمه به صورت های : هَج ، هَجا، (اقرب الموارد) (منتهی الارب )، ه...
-
هج
لغتنامه دهخدا
هج . [ هََ ج ج ] (ع مص ) هجیج . شکستن و ویران کردن . (آنندراج ): هج بیت ؛شکستن و ویران کردن خانه . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || افروختن . برافروخته شدن آتش و بانگ کردن آن : هج نار؛ شعله ور گردیدن و بانگ ک...
-
هج
لغتنامه دهخدا
هج . [ هََ جِن ْ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هَج شود.
-
هج
لغتنامه دهخدا
هج . [ هَُ ج ج ] (ع اِ) یوغ آماج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چوبی است که به جهت شیار بر گردن گاو نهند. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة).
-
هج
فرهنگ فارسی معین
(هَ) (ص .) راست ، برافراشته .
-
هج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹هچ› [قدیمی] haj راستایستاده؛ برپاایستاده؛ چیزی که آن را روی زمین برپا کرده باشند از قبیل: عَلَم، نیزه، و امثال آنها.〈 هج کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] راست کردن؛ افراختن: ◻︎ گردون عَلَم محنت بر بام تو هج کرد / بینی سخط خویش به کوس و عَلَ...
-
واژههای مشابه
-
هج کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص م .) راست کردن ، برافراشتن .
-
واژههای همآوا
-
حج
واژگان مترادف و متضاد
۱. زیارت، زیارتکعبه ۲. آهنگ، حرکت، قصد ۳. آهنگ کردن، قصد کردن ۴. به زیارت رفتن ۵. با دلیل غلبه کردن
-
حج
فرهنگ فارسی معین
(حَ جّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - قصد کردن . 2 - قصد زیارت کعبه کردن .
-
حج
لغتنامه دهخدا
حج . [ ح َ جِن ] (ع ص ) سزاوار. (منتهی الارب ).
-
حج
لغتنامه دهخدا
حج . [ ح َج ج / ح ِج ج ] (ع مص ) آهنگ کردن . (منتهی الارب ). آهنگ کردن به چیزی . القصد الی الشی ٔ المعظم . (تعریفات جرجانی ص 56). قصد. (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). قصد کردن . (ترجمان القرآن ). || تردد. آمدوشد کردن با کسی . بسیار آمدورفت کر...
-
حج
لغتنامه دهخدا
حج . [ ح ُ ج ج ] (ع ص ، اِ) ج ِ حاج . حج کنندگان . (قطر المحیط).