کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هتم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هتم
معنی
(هَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن دندان کسی را از بن . 2 - افکندن دندان . 3 - افکندن دندان پیشین کسی را. 4 - در علم عروض اجتماع حذف و قصر است در «مفاعلین » یعنی یک سبب آن را بیندازند و دیگر سبب را قصر کنند «مفاع » بماند به سکون عین ، «فعول » به جای آن بنهند به سکون لام و «فعول » چون از «مفاعیلن » منشعب باشد آن را هتم خوانند یعنی دندان پیشین شکسته و چون بدین زحاف ، هر دو سبب این جزو بخلل شود، آن را به دندان پیشین شکستن تعریف کرده اند.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هتم
لغتنامه دهخدا
هتم . [ هََ ] (ع مص ) شکستن دندان کسی را از بن : هتم فاه هتماً؛ شکست دندان او را از بن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). دندان شکستن . (المصادر). || شکستن دندان پیشین کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). افکندن دندان پیشین کسی را. (اقرب الموارد) (مع...
-
هتم
لغتنامه دهخدا
هتم . [ هََ ت َ ](ع مص ) شکسته شدن دندان پیشین از بن : هتم الرجل هتما؛ شکسته شد دندانهای پیشین آن مرد از ریشه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (معجم متن اللغة). || شکسته شدن اطراف دندان .(تاج العروس ) (معجم متن اللغة). کان...
-
هتم
لغتنامه دهخدا
هتم . [ هَُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَهتَم و هَتماء. (اقرب الموارد). رجوع به اَهتَم و هَتماء شود.
-
هتم
فرهنگ فارسی معین
(هَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن دندان کسی را از بن . 2 - افکندن دندان . 3 - افکندن دندان پیشین کسی را. 4 - در علم عروض اجتماع حذف و قصر است در «مفاعلین » یعنی یک سبب آن را بیندازند و دیگر سبب را قصر کنند «مفاع » بماند به سکون عین ، «فعول » به جای آن ...
-
واژههای مشابه
-
هتم آباد
لغتنامه دهخدا
هتم آباد. [ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قهاب بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان ، واقع در18 هزارگزی خاور اصفهان و 3 هزارگزی شمال شوسه ٔ اصفهان به یزد. ناحیه ای است جلگه ای و معتدل و دارای 1420 تن سکنه میباشد. آب آن از قنات و محصولاتش غلات ، کنجد، پنبه و صی...
-
واژههای همآوا
-
حتم
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (ص .) لازم ، بایسته .
-
حتم
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (مص ل .) لازم کردن .
-
حطم
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (مص م .) درهم شکستن .
-
حطم
لغتنامه دهخدا
حطم . [ ح َ ] (ع مص ) شکستن . (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء) (دهار) (زوزنی ). شکستن یا خاص است به شکستن چیزی خشک . (منتهی الارب ). || شکسته شدن ستور از پیری . (تاج المصادر بیهقی ). پیر شدن چهارپای . (دهار): حطم دابة؛ کلان سال شدن ستور و ضعیف گرد...
-
حطم
لغتنامه دهخدا
حطم . [ ح َ طَ ] (ع اِ) بیماریی است که در پاهای ستور عارض شود. (منتهی الارب ).
-
حطم
لغتنامه دهخدا
حطم . [ ح َ طِ ] (ع ص ) شکسته . || شکسته حال . شکسته تن . || اسپ شکسته حال از پیری . (منتهی الارب ).
-
حطم
لغتنامه دهخدا
حطم . [ ح ِ طَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حطمة. یقال : صَعدة حطم ؛ باعتبار الاجزاء. (منتهی الارب ).
-
حطم
لغتنامه دهخدا
حطم . [ ح ُ طَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حطمة. || شبان که ستور را بعنف راند و بر آنها رحم نکند. (منتهی الارب ).