کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هبک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هبک
/hab[a]k/
معنی
کف دست: ◻︎ بر هبک نهاده جام باده / وآنگاه ز هبک نوش کردش (رودکی: ۵۲۴).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هبک
لغتنامه دهخدا
هبک . [ هََب َ / هََ ] (اِ) کف دست .(لغت فرس اسدی ) (برهان ) (فرهنگ نظام ) (سروری ) (انجمن آرا) (رشیدی ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : بر هبک نهاده جام باده و آنگاه ز هبک نوش کردش .رودکی (از لغت فرس ).
-
هبک
فرهنگ فارسی معین
(هَ بْ یا بَ) (اِ.) کف دست .
-
هبک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] hab[a]k کف دست: ◻︎ بر هبک نهاده جام باده / وآنگاه ز هبک نوش کردش (رودکی: ۵۲۴).
-
واژههای همآوا
-
حبک
فرهنگ فارسی معین
(حُ بُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حبیکه . 1 - مسیر ستاره ها. 2 - چین و شکن مو و مانند آن .
-
حبک
لغتنامه دهخدا
حبک . [ ح َ ] (ع مص ) تیز دادن . گوزیدن . || حبک در بیع؛ رد کردن آن . || حبک ثوب ؛ نیکو بافتن جامه را. نیک بافتن . (تاج المصادر بیهقی ). || بستن . || استوار و نیکو کردن هر چیزی . استوار کردن . (مهذب الاسماء) (تاج المصادر بیهقی ). || گردن زدن . || بری...
-
حبک
لغتنامه دهخدا
حبک . [ ح َ ب َ ] (ع اِ) بیخ انگور. (آنندراج ).
-
حبک
لغتنامه دهخدا
حبک . [ ح ِ ب َک ک ] (ع ص ) ناکس و فرومایه .
-
حبک
لغتنامه دهخدا
حبک . [ ح ُ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ حَبیکَه و حِباک . راهها به کوه . راهها به آسمان . راههای آسمان . (ترجمان جرجانی ) (مهذب الاسماء). راههای ستارگان . || راهها به جامه . || موی مجعد. (غیاث اللغة) (آنندراج ). شکن آب . (آنندراج ). || شکن زره . || ریگ توده . (...
-
حبک
لغتنامه دهخدا
حبک . [ ح ُ ب ُک ک ] (ع ص ) سخت .
-
حُبُکِ
فرهنگ واژگان قرآن
حُسن و زينت - خلقت عادلانه
-
حَبَّک
لهجه و گویش تهرانی
حبههای جدا شده از انگور بدون خوشه که فقرا میخریدند
-
جستوجو در متن
-
جام
لغتنامه دهخدا
جام . (اِ) پیاله ٔ آبخوری . (برهان ). پیاله از سیم و آبگینه و جز آن . (منتهی الارب ). پیاله ٔ شرابخوری . کاسه ای که ته آن دوره نداشته باشد. (ناظم الاطباء). ظرفی است که از برای نوشیدن از آن ترتیب یافته و مردمان قدیم شاخ را برای شرب استعمال مینمودند لک...
-
بسامی
لغتنامه دهخدا
بسامی . [ ب َس ْ سا ] (اِخ ) بغدادی ابوالحسن علی بن محمدبن منصوربن نصربن بسام بسامی . شاعر بغدادی بود و در زمان مقتدر عباسی میزیست . محمدبن یحیی صولی از وی روایت کرد و بسال 302 هَ .ق . درگذشت . (از تاج العروس ). مؤلف ریحانةالادب آرد: ابوالحسن علی بن...