کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ] (اِ) قسمی جامه . نوعی نسیج . برد یمانی موجدار. (فرهنگ البسه ٔ نظام قاری ) : نرمدست و قطنی و خارا و حبربرد و ابیاری و مخفی آشکار. نظام قاری (دیوان ص 27).جامه ٔ حبر و در او گوی ز مروارید است راست چون بحرکز او خاسته در شهوار. نظام قاری (دیوان ص...
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ح َ ] (ع اِ) دانشمند یهود. (بیان الادیان ). عالم یهود. (مفاتیح العلوم ). دانشمند یهود و جزایشان . (السامی فی الاسامی ). عالم جهودان . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). رجوع به حابر شود : هرچند مؤمنی چو نداری سخاوتی از تو هزار بار جوانمرد گبر ب...
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ح َ ] (ع مص ) حَبْرة. حُبور. شاد شدن . شادمانی . شاد کردن . شادمانه کردن . (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ). آراستن سخن و جامه و جز آن . || نیکو کردن . || سیاهی یعنی مرکب کردن در دوات . || باقی ماندن نشان ضرب .
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ح َ ب َ ] (ع مص ) به شدن زخم . حَبر. حَبرَة. حُبوُر. || شادی . سرور. شاد کردن . و رجوع به حبر شود. || ضرب و نشان آن باقی ماندن . || تازه شدن زخم . نو شدن جراحت : حبرت یده ؛ به شد دست او و گرهی بر جای ماند در استخوان . || حبر اسنان ؛ زرد شدن دن...
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ح َ ب ِ ] (ع ص ) نازک . تازه . ملائم . || (اِ) نوعی از برد یمانی . رجوع به حبرة شود.
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ح ِ ] (اِخ ) نام وادیی است . مرار فقعسی در رثاء برادر خود بدر گوید : الا قاتل اﷲ الاحادیث و المنی و طیراً جرت بین السعافات و الحبرو قاتل تثریب العیافة بعدمازجرت فما أغنی اعتیافی و لا زجری و ما للقفول بعد بدر بشاشةو لاالحی یأتیهم و لا اوبةالس...
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حِبرَة.
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ح ِ ] (ع اِ) زگاب . سیاهی . دوده . دوده ٔ مرکب . مرکب . مداد. نقس . زگالاب . سیاهی دوات : بر پر الفی کشید نتوانست از بی قلمی و یا ز بی حبری . منوچهری .آنهمه حبر و قلم فانی شودو این حدیث بی عدد باقی بود. مولوی .گر نباشد یاری حبر و قلم کی فتد بر...
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ح ِ ب َ ] (ع اِ) ج ِ حِبرة.
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ح ِ ب ِ ] (ع اِ) زردی دندان .
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حبیر.
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ح ُ ب ُ ] (ع اِ) حبرحبر، کلمه ای است که بدان گوسپند را برای دوشیدن خوانند.
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ح ِ ب ِرر ] (اِخ ) دو کوه در دیار سلیم است ، معنی جز این نداشته و مرتجل است . ابن مقبل گوید : سل الدار من جنبی حبر فواهب الی ما تری هضب القلیب المضیح .و عبید گوید:فعردة فقفا حبرلیس بها منهم عریب .(معجم البلدان ج 3 ص 208).
-
حبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب، مٲخوذ از عبری] [قدیمی] ha(e)br ۱. عالِم؛ دانشمند.۲. پیشوای روحانی و دانشمند یهود.
-
حبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hebr ۱. مرکّب؛ جوهر.۲. نوعی پارچۀ لطیف و موجدار.