کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هبد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هبد
/habad/
معنی
تختهای که با آن زمین شیارکرده را هموار میکنند؛ مالۀ برزگران.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هبد
لغتنامه دهخدا
هبد. [ هََ ] (ع اِ) حنظل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). || دانه ٔ حنظل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة). || پیه حنظل . (معجم متن اللغة).
-
هبد
لغتنامه دهخدا
هبد. [ هََ ] (ع مص ) شکستن حنظل را. || چیدن حنظل را. || پختن حنظل را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || بیرون آوردن حنظل برای خوردن . (معجم متن اللغة). || حنظل خورانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموا...
-
هبد
لغتنامه دهخدا
هبد. [ هََ ب َ ] (اِ) ماله ای باشد که زمین شیار کرده شده را بدان هموار کنند و آن تخته ٔ بزرگی بود، و به این معنی با بای فارسی هم آمده است . (برهان ). هپد. ماله که بدان کشت را هموار کنند، و بعضی به ذال معجمه با باء فارسی گویند، کذا فی زفان گویا. (فرهن...
-
هبد
فرهنگ فارسی معین
(هَ بَ) (اِ.) ماله ای که زمین شیار کرده را بدان هموار کنند و آن به شکل تختة بزرگی است .
-
هبد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] habad تختهای که با آن زمین شیارکرده را هموار میکنند؛ مالۀ برزگران.
-
جستوجو در متن
-
هبذ
لغتنامه دهخدا
هبذ. [ هََ ب َ ] (اِ) رجوع به هَبَد شود.
-
هپد
لغتنامه دهخدا
هپد. [هََ ] (اِ) دانه ٔ حنظل . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). هبد.
-
هبود
لغتنامه دهخدا
هبود. [ هََ ب ْ بو] (ع اِ) دانه ٔ حنظل . هبید. (معجم البلدان ). هبد.
-
هپد
لغتنامه دهخدا
هپد. [ هََ پ َ ] (اِ) ماله ٔ برزگران . هبد. (ناظم الاطباء). ماله ای باشد که زمین شیار کرده شده را بدان هموار کنند و آن تخته ٔ بزرگی بود. (برهان ).
-
هبید
لغتنامه دهخدا
هبید. [ هََ ] (ع اِ) هبد. حنظل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (لسان العرب ): صحبة العبید امر من طعم الهبید. (اقرب الموارد).خذی حجریک فادقی هبیداکلا کلبیک اعیا ان یصیدا. (از لسان العرب ).|| دانه ٔ حنظل . (منتهی الارب )...
-
دانه
لغتنامه دهخدا
دانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) مطلق حبوب خوردنی از گندم و جو و عدس و باقلا و ماش و نخود و لوبیا و خلر و گاودانه و جز آن . مطلق حبه ها. غله . مطلق حبه ها از جنس گندم و جو و جز آن : پر از میوه کن خانه را تا بدرپر از دانه کن خنبه را تا بسر. ابوشکور.میازار مو...