کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هباک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هباک
/habāk/
معنی
فرق سر؛ میان سر؛ تارک: ◻︎ یکی گرز زد ترک را بر هباک / کز اسب اندرآمد هماندم به خاک (فردوسی: مجمعالفرس: هباک).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
head
-
جستوجوی دقیق
-
هباک
لغتنامه دهخدا
هباک . [ هََ ] (اِ) تارک سر. (لغت فرس اسدی ) (برهان ) (ناظم الاطباء). فرق سر. (برهان ) (انجمن آرا). چکاد. هپاک : یکی گرز زد ترک را بر هباک کز اسب اندرآمد همانگه به خاک . فردوسی .زد کلوخی بر هباک آن فژاک شد هباک او به کردار مغاک . طیان مرغزی .کسی که س...
-
هباک
فرهنگ فارسی معین
(هَ) (اِ.) 1 - تارک سر. 2 - قلة کوه .
-
هباک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هپاک› [قدیمی] habāk فرق سر؛ میان سر؛ تارک: ◻︎ یکی گرز زد ترک را بر هباک / کز اسب اندرآمد هماندم به خاک (فردوسی: مجمعالفرس: هباک).
-
واژههای همآوا
-
حباک
لغتنامه دهخدا
حباک . [ ح ِ ] (ع اِ) رسن کمربند. ج ، حبک . || تسمه که بدان سر کوهه را به میخهای پالان بندند. (منتهی الارب ). || حباک الحمام ؛ سیاهی بالای بازوی کبوتر. ج ، حبکة، حُبَک ، حُبُک . || سر ریگ توده (؟). راه در ریگ توده . || شکن آب . || شکن زره . || موی جع...
-
جستوجو در متن
-
مفرق
واژگان مترادف و متضاد
تارک، چکاد، میانهسر، هباک
-
فژاک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سُغدی. فارسی] [قدیمی] fažāk = فژاگن: ◻︎ زد کلوخی بر هباک آن فژاک / شد هباک او به کردار مغاک (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۶ حاشیه).
-
چکاد
واژگان مترادف و متضاد
۱. تارک، سر، فرق سر، هباک ۲. ذروه، راس، قله ۳. پیشانی، جبهه ۴. جنه، سپر
-
کاچ
واژگان مترادف و متضاد
۱. احول، دوبین، کاج، کژبین، لوچ ۲. آبگینه، شیشه ۳. تارک، چکاد، فرق، هباک
-
هپاک
لغتنامه دهخدا
هپاک . [ هََ / هَُ ] (اِ)فرق سر. تارک سر. (برهان ) (ناظم الاطباء) (لسان العجم ). هباک . چکاد. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
-
فرق
واژگان مترادف و متضاد
۱. تارک، هباک، چکاد، راس، سر، کله ۲. اختلاف، امتیاز، تباین، تفاوت، تمایز، توفیر ۳. قله، نوک
-
هامه
واژگان مترادف و متضاد
۱. حشره ۲. خزنده ۳. تارک، چکاد، سر، فرقسر، کاسهسر، هباک ۴. رئیس، سرکرده ۵. جماعت، جمعیت، گروه، مردم ۶. اسب، باره
-
رختن
لغتنامه دهخدا
رختن . [ رِ ت َ ] (مص ) مخفف ریختن : از دهان تو همی آید غساک پیر گشتی موی رختت از هباک . طیان .و رجوع به ریختن شود.
-
غشاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غساک› [قدیمی] qašāk ۱. بوی گند؛ بوی بد و ناخوش.۲. بوی بد که از دهان انسان برآید: ◻︎ از دهان تو همیآید غشاک/ پیر گشتی، ریخت مویت از هباک (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۶ حاشیه).