کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هالی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هالی
معنی
(اِ.) ستارة دنباله دار منظومة شمسی با مدار گردشی برابر 76 سال .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هالی
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ستارة دنباله دار منظومة شمسی با مدار گردشی برابر 76 سال .
-
هالی
واژهنامه آزاد
(سنگسری) درک و فهم. || دایی.
-
واژههای مشابه
-
هالی سارن
لغتنامه دهخدا
هالی سارن . (اِخ ) نام قدیم یکی ازایالات آسیای صغیر که مدتی جزو قلمرو اشکانیان بوده است . (ایران باستان تألیف حسن پیرنیا، ج 2 ص 1099).
-
هالى شدن
لهجه و گویش بختیاری
hâli šodan درککردن، فهمیدن hâlita>:مىفهمى؟> .
-
واژههای همآوا
-
حالی
واژگان مترادف و متضاد
۱. تفهیم، خاطرنشان ۲. متوجه، ملتفت ۳. آراسته، متحلی مزین ۴. کنونی، فعلی
-
حالی
فرهنگ فارسی معین
(ق .) = حالا: 1 - همین که ، به محض این که . 2 - آن گاه ، آن زمان .
-
حالی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِفا.) آراسته ، مزین ، متحلی .
-
حالی
لغتنامه دهخدا
حالی . (اِخ ) از شعرای محمد شیبانی خان درسمرقند بود و چون پادشاه افاضل نواز آن شهر فتح کرد بدرگاه آمد. رجوع شود به رجال حبیب السیر ص 196. و چون بیشتر شهرت او به بنایی است ، بدان کلمه رجوع شود.
-
حالی
لغتنامه دهخدا
حالی . (اِخ ) سید عبداﷲ. اصلش از مدینه ٔ طیبه و مولدش عباس آباد اصفهان ، و پدرش از خُدّام کربلای معلی علی وافدیها الرحمة و الرضوان . خط نسخ او بر خط ریحان نوخطان خط نسخ میکشید و در سخن سنجی و سخن پردازی از اصلاح میرزا صائب بر خود می بالید، او راست :ط...
-
حالی
لغتنامه دهخدا
حالی . (اِخ ) مولوی الطاف حسین ، وطنش پانی پت ، و در شاه جهان آباد نشو و نما یافته ، نکات علوم متعارفه را بخوبی شکافته . سنجیدگی و فهمیدگی از طبع والایش بر خود می بالد، و جودت وحدت دست و بازوی ذهن رسایش میمالد. نظم و نثر عربی و فارسی دارد و بکمال لطا...
-
حالی
لغتنامه دهخدا
حالی . (ع ص ) نعت فاعلی از حلی . بحلیه . متحلی . بزیور آراسته : و این قصیده که ... بدرر تشبیهات حالیست و از معایب خالی . (لباب الالباب ج 2ص 99). بعدل وافر سلطانی حالی گشت . (جهانگشای جوینی ). جهان به ضیاء و روشنی حالی بود. (جهانگشای جوینی ). || نعت ف...
-
حالی
لغتنامه دهخدا
حالی . (ق ) درحال .درساعت . فی الفور. فوراً. همان دم . دردم : روستایی زمین چو کرد شیارگشت عاجز که بود بس ناهاربرد حالی زنش ز خانه بدوش گرده ای چند و کاسه ای دو سیار. دقیقی .خربزه پیش وی نهاد اَشن وز بر او بگشت حالی شاد. غضایری .مردی را بر سر میل فرست...
-
حالی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به حال) [عربی. فارسی] hāli ۱. آگاه؛ متوجه؛ ملتفت.۲. فعلی؛ کنونی.۳. [قدیمی] مناسب حال.〈حالی شدن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) [عامیانه] دریافتن؛ فهمیدن؛ درک کردن.〈حالی کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] بیان کردن مطلبی برای کسی تا خوب ...