کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هال
/hāl/
معنی
۱. قرار؛ آرام؛ آرامش: ◻︎ دلش گشت پرآتش از مهر زال / از او دور شد رامش خورد و هال (فردوسی: ۱/۱۸۷).
۲. صبر و شکیبایی: ◻︎ گمان مبر که مرا بیتو جای هال بُوَد / جز از تو دوست گرم، خون من حلال بُوَد (دقیقی: ۹۸).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آرام
۲. آرامش، سکون
۳. شکیب، صبر، قرار
۴. راهرو، سرسرا
برابر فارسی
سرسرا، تالار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هال
واژگان مترادف و متضاد
۱. آرام ۲. آرامش، سکون ۳. شکیب، صبر، قرار ۴. راهرو، سرسرا
-
هال
فرهنگ واژههای سره
سرسرا، تالار
-
هال
لغتنامه دهخدا
هال . (اِ) قرار. آرام . آرامش . سکون . (لغت فرس ) (برهان ) (ناظم الاطباء) (لسان العجم ) : گمان مبر که مرا بی تو جای هال بودجز از تو دوست گرم خون من حلال بود. دقیقی .از ناله ٔ قمری نتوان داشت سحر گوش وز غلغل بلبل نتوان داشت به شب هال . فرخی .دیر نپاید...
-
هال
لغتنامه دهخدا
هال . (اِخ ) نام یکی از پادشاهان افسانه ای هندوستان : چنین گویند که هال از فرزندان سنجواره بود، پسر جیدرت (جیدرتهه مهابهارتا) دخترزاده ٔ دهرات (دهتراشتر) ملک و به زمین هندوستان ملک یافت ، آن جایگاه که جیدرت و دسل و ایشان کرده بودند و سخت بزرگ گشت وجا...
-
هال
لغتنامه دهخدا
هال . (ص ) (الَ ...) الرمل المنهال .یقال : رمل ُ هال ُ. (اقرب الموارد). ریگ انباشته شده .
-
هال
لغتنامه دهخدا
هال . (ع اِ) سراب . لغتی است در آل . (منتهی الارب ).
-
هال
لغتنامه دهخدا
هال . [ ل ِ ] (ع اِ فعل ) زجری است اسب را. (منتهی الارب ). زجر للخیل . (اقرب الموارد). کلمه ای است که بدان اسبان را میخوانند. (ناظم الاطباء).
-
هال
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - قرار، آرامش ، صبر. 2 - میله های ساخته شده از سنگ و گچ در کناره های میدان چوگان بازی .
-
هال
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) راهرو، سرسرا، تالار بزرگ که معمولاً به بخش های داخلی راه دارد.
-
هال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] hāl ۱. قرار؛ آرام؛ آرامش: ◻︎ دلش گشت پرآتش از مهر زال / از او دور شد رامش خورد و هال (فردوسی: ۱/۱۸۷).۲. صبر و شکیبایی: ◻︎ گمان مبر که مرا بیتو جای هال بُوَد / جز از تو دوست گرم، خون من حلال بُوَد (دقیقی: ۹۸).
-
هال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (ورزش) [قدیمی] hāl در چوگان، میلههایی نظیر دروازۀ فوتبال که با سنگ و گچ در کنارۀ میدان چوگانبازی درست میکردند.
-
هال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: hall] hāl اتاقی در ساختمان که اتاق پذیرایی را به اتاقهای خواب پیوند میدهد؛ سرسرا.
-
هال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از سنسکریت] (زیستشناسی) [قدیمی] hāl = هل۱
-
واژههای مشابه
-
هال بان
لغتنامه دهخدا
هال بان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) در بازی فوتبال ، دروازه بان را گویند.