کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هاسر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هاسر
معنی
(سْ) [ په . ] (اِ.) واحد مسافت در ایران باستان و آن معادل یک فرسنگ بود.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هاسر
لغتنامه دهخدا
هاسر. (پهلوی ، اِ) مقدار یک فرسنگ . در کتاب پهلوی بندهشن ، فصل 26 فقره ٔ 1، درباره ٔ اندازه ٔ هاسر آمده است : «یک هاسر، یک فرسنگ و یک فرسنگ هزار گام و هر گام دو پاست ». و دو هاسر به اندازه ٔ یک اسپراس است . (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 225).
-
هاسر
فرهنگ فارسی معین
(سْ) [ په . ] (اِ.) واحد مسافت در ایران باستان و آن معادل یک فرسنگ بود.
-
واژههای همآوا
-
حاصر
واژگان مترادف و متضاد
۱. محصورکننده ۲. بافنده(حصیر)، حصیرباف
-
هاصر
لغتنامه دهخدا
هاصر. [ ص ِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شیر. هصر الاسد فریسته ؛ کسرها. (اقرب الموارد). ج ، هواصر.
-
حاسر
فرهنگ فارسی معین
(س ِ) [ ع . ] (ص .) 1 - بی زره . 2 - بی خود. 3 - برهنه .
-
حاصر
فرهنگ فارسی معین
(ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - محاسب ، شمارنده . 2 - آن چه یا آن که سد نماید.
-
حاصر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِفا.) حصیر بافنده .
-
حاسر
لغتنامه دهخدا
حاسر. [ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حسر. برهنه . (منتهی الارب ). || مبارز که زره و خود یا سپر نداشته باشد. (منتهی الارب ). مرد بی خود، مرد برهنه ٔ بی درع و جوشن و خود. بی زره . بی زره و بی خود. (مهذب الاسماء). مقابل مقنّع: حین قیل له اتلقی عدوک حاسراً....
-
حاصر
لغتنامه دهخدا
حاصر. [ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حَصر و حَصَر. محصورکننده در حصارکننده . بازدارنده . || حصرکننده . شمارنده . || محصور بین حاصرین ....
-
حاثر
لغتنامه دهخدا
حاثر. [ ث ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حثر.
-
حاسر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] hāser دریغخورده؛ حسرتخورده.
-
حاصر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hāser ۱. محصورکننده؛ درحصارکننده.۲. بازدارنده.۳. شمارنده.
-
جستوجو در متن
-
اسپریس
لغتنامه دهخدا
اسپریس . [ اَ ] (اِ مرکب ) میدان اسب دوانی و میدان جنگ . اسپرس . اسپریز. اسپرز. اسپرسپ . اسفرسف . سپریس . (جهانگیری ). اَسبریس . (اوبهی ). در اوستا بجای اسپریس ، چَرِتا آمده و کلمه ٔ مرکب چَرِتُو دراجَو (درازای چرتا) که در بند 25 از فرگرد دوم وندیداد...