کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هازل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هازل
/hazel/
معنی
۱. هزلگوینده؛ لطیفهگو.
۲. بیهودهگو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هازل
لغتنامه دهخدا
هازل . [ زِ ] (ع ص ) هزل گو، مقابل جدگو. (قطر المحیط) (از اقرب الموارد) : هر جدی هزل است پیش هازلان هزلها جد است پیش عاقلان . مولوی .|| بیهوده گوی . || لطیفه گوی . (ناظم الاطباء). || بازی کننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بیهوده . (منتهی الار...
-
هازل
فرهنگ فارسی معین
(زِ) [ ع . ] (اِفا.) هزل گوینده ؛ مق . جدگو. بیهوده گوی .
-
هازل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] hazel ۱. هزلگوینده؛ لطیفهگو.۲. بیهودهگو.
-
واژههای همآوا
-
هاذل
لغتنامه دهخدا
هاذل . [ ذِ ] (ع اِ) میانه ٔ شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وسطاللیل . (اقرب الموارد). || اول شب . || بقیه ٔ شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
حکمة
لغتنامه دهخدا
حکمة. [ ح َ ک َ م َ ] (اِخ ) نام هازل و دلقک ولیدبن عبدالملک .
-
قرقرة
لغتنامه دهخدا
قرقرة. [ ق َ ق َ رَ ] (اِخ ) لقب هازل نعمان بن منذر.
-
زقلاب
لغتنامه دهخدا
زقلاب . [ زِ ] (اِخ ) نام پسر «حَکَمَة» که هازل و مسخره ٔ ولیدبن عبدالملک بود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جاد
لغتنامه دهخدا
جاد. [ جادد ] (ع ص ) کوشنده در کار. (منتهی الارب ). ضد هازل . (اقرب الموارد).
-
استاتیوس
لغتنامه دهخدا
استاتیوس . [ اِ ](اِخ ) یکی از شعرای هازل و فکاهی روم قدیم . او در مائه ٔ دوم قبل از میلاد میزیست و قریب 40 مضحکه نوشته است . از اینهمه بجز بعض جملات چیزی بجا نمانده است .
-
مسخره
لغتنامه دهخدا
مسخره . [م َ خ َ رَ / رِ ] (از ع ، ص ، اِ) آنکه مردمان با وی مطایبه کنند و استهزا و سخریه نمایند. (آنندراج ). آنکه مردمان به او سخریه و استهزاء کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). آنکه بر او فسوس کنند. ج ، مساخر. (دهار). استهزأکننده و ریشخندکننده و بذله ...