کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هادیة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هادیة
لغتنامه دهخدا
هادیة. [ ی َ ] (ع ص ) مؤنث هادی . رجوع به هادی شود. || (اِ) چوبدستی . عصا. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال : توکّاء علی الهادیة. (اقرب الموارد). || سنگ بلند و برآمده در آب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج )...
-
هادیة
لغتنامه دهخدا
هادیة. [ ی َ ] (ع ص ) هادئة. از هدء و هُدُوء. به معنی آرام و در آتش ، آتش اندک و آرام ، در مقابل آتش تند.
-
واژههای مشابه
-
هادیه
فرهنگ نامها
(تلفظ: hādiye) (عربی) (مؤنث هادی) ، ← هادی .
-
جستوجو در متن
-
Hadean eon
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هادیه ایون
-
دامادی
لغتنامه دهخدا
دامادی . (حامص ) ازدواج . کدخدائی . کتخدائی . شاهی . زن گرفتن و جشن کردن . مصاهرت . عروسی . (آنندراج ). صهریت : بخانه ٔ زن می شدند بدامادی . (تاریخ بخارا). گفت پسرفلان زن خواسته است بدامادی میرود. (تاریخ بخارا).ازپی دامادی پروانه امشب ساخت عشق در عرو...
-
چوبدستی
لغتنامه دهخدا
چوبدستی . [ دَ] (اِ مرکب ) چوبدست . عصا. (دهار) (ناظم الاطباء). ازربه . باهو. تکا. رمیر. سلاح . عر زحلة. قریة. قصید. قصیده . قناة. کواز. تیخه . (منتهی الارب ). مرزبه . (دهار). مطواح . مقدعه . منسة. منساة. منساس . نجا. نفعه . وقام . هادیه . هراوه . (م...
-
جرشع
لغتنامه دهخدا
جرشع. [ ج ُ ش ُ ] (ع ص ، اِ) شتر یا اسب بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). اشتر بزرگ . (مهذب الاسماء خطی ) || بزرگ سینه و پهلوبرآمده از شتر و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بزرگ سینه ٔ...
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل ُ / ل َ / ل َک ک ] (اِ) صمغ حشیشة یلزق به السکین ، حارّ یابس فی الاولی . (بحر الجواهر). صمغ گیاهی است که به مرو شباهتی دارد و سرخ میباشد. (برهان ). آن دارو باشد که کارد بدان در دسته استوار کنند. (اوبهی ). لکا (توسعاً). دوز. دوژ. دوزه . دوژه ...
-
عصا
لغتنامه دهخدا
عصا. [ ع َ ] (ع اِ) چوب . (منتهی الارب ). عود. (اقرب الموارد). || چوب دستی ، مؤنث آید. (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث اللغات ) (ترجمان القرآن جرجانی ). نوعی از چوبدستی متوسط در سطبری و باریکی که بعضی از آن سرکج بود، و در فارسی بزیادت یاء (عصای ) نیز اس...
-
حجرالبلور
لغتنامه دهخدا
حجرالبلور. [ ح َ ج َ رُل ْ ب َل ْ لو ] (ع اِ مرکب ) بلور . بیرونی در کتاب الجماهیر گوید: حجرالبلور هو المها منصوب المیم و مکسورها. قالوا اصله من الماء لصفائه و مشابهة زلاله و اصل الماء موه لقولهم فی جمع الجمع الذی هو میاه أمواه و منه موهت الشی ٔ اذا...