کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هاث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هاث
لغتنامه دهخدا
هاث . [ ث ث ] (ع ص ) دروغگوی . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
هاس
لغتنامه دهخدا
هاس . (اِ) لاغر کردن . (زوزنی ).
-
هاس
لغتنامه دهخدا
هاس . (اِخ ) یوهان آدولف . آهنگساز آلمانی ، در برگدورف نزدیک هامبورگ به سال 1699 م . متولد شد. وی ابتدا خواننده ٔ یک اپرای سیار بود، بعداً به خوانندگی در تأتر پرداخت و سپس برای تکمیل تحصیلات خود در رشته موسیقی به ایتالیا رفت . در ونیز چندین اپرا ساخ...
-
هاس
لغتنامه دهخدا
هاس . (ق ) نیز. دیگر. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). به عربی ایضاً گویند. (برهان ) (جهانگیری ) : دید کس گاو همچو من خربطگفت کس غول همچو من نسناس طیبتی کردم و پشیمانم تا چنین چیزها نگویم هاس . مختاری غزنوی .بار دیگر. دیگر ...
-
هاس
لغتنامه دهخدا
هاس .(اِ) بیم . ترس . (از برهان ) (از اوبهی ) : من با تو به دل هیچ ندارم ز بدیهاچیزی نتوان گر تو همی هاسی می هاس . (از لغت فرس ص 201).مخفف هراس است . (برهان )(آنندراج ). رجوع به هراس و هاسیدن شود.
-
حاس
فرهنگ فارسی معین
(سّ) [ ع . ] (اِفا.) حس کننده . مق . محسوس .
-
هاس
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) هراس ، بیم .
-
هاس
فرهنگ فارسی معین
(ق .) دیگر، نیز.
-
حاس
لغتنامه دهخدا
حاس . (اِخ ) موضعی است در سرزمین معرة. ابن ابی حصینة گوید:و زمان لهو بالمعرّة مونق بشیاتها و بجانبی هرماسهاایام قلت لذی المودّة سقّنی من خندریس حناکها او حاسها.(معجم البلدان ).
-
حاس
لغتنامه دهخدا
حاس . (ع اِ) نام مرغی است . (مهذب الاسماء).
-
حاس
لغتنامه دهخدا
حاس . [ حاس س ] (ع ص ) نعت فاعلی از حس ّ. حس کننده . دریابنده . آنکه حس کند. مقابل محسوس : دیگر فضیلت حاس بر حس در این باب آن است که حاس هر صورت که حس بدو رساند نگاه تواند داشت و تواند گرفت و حس آن را فراموش کند.(کشف المحجوب سیستانی ، جستار پنجم از م...
-
حاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حاسّ، مقابلِِ محسوس] [قدیمی] hās[s] حسکننده؛ دریابنده.
-
هاس
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] hās دیگر؛ نیز: ◻︎ طیبتی کردم و پشیمانم / تا چنین چیزها نگویم هاس (عثمان مختاری: ۲۳۵).
-
هاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ هراس] [قدیمی] hās بیم؛ ترس.