کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هابط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هابط
/hābet/
معنی
فرودآینده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هابط
لغتنامه دهخدا
هابط. [ ب ِ ] (ع ص ) فرودآورنده . نازل شونده . فرودآینده . (ازمنتهی الارب ) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). فرودآینده و هبوطکننده . (فرهنگ نظام ). آنکه فرود می آید. به زیرشونده . نازل . به زیرآینده . || (اصطلاح نجوم ) رجوع به هبوط ...
-
هابط
فرهنگ فارسی معین
(بِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) فرود آینده ، نازل . 2 - ستارة هبوط کننده .
-
هابط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hābet فرودآینده.
-
واژههای مشابه
-
هابط شدن
لغتنامه دهخدا
هابط شدن . [ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پائین آمدن . فرودآمدن . پیاده شدن . || ناقص شدن . || فروتنی کردن .
-
هابط کردن
لغتنامه دهخدا
هابط کردن . [ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرت کردن . انداختن . || پایین آوردن . پایین انداختن . نزول کردن . هبوط دادن . || به مجاز، خوار کردن .
-
صاعد و هابط
لغتنامه دهخدا
صاعد و هابط. [ ع ِ دُ ب ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رجوع به صاعد (اصطلاح نجوم ) شود.
-
واژههای همآوا
-
حابط
لغتنامه دهخدا
حابط. [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حبط و حُبوُط، باطل .
-
حابة
لغتنامه دهخدا
حابة. [ ب َ ] (ع اِ) گناه . بزه . اثم . جناح .
-
جستوجو در متن
-
هابطة
لغتنامه دهخدا
هابطة. [ ب ِ طَ ] (ع ص ) مؤنث هابط. رجوع به هابط شود.
-
صاعد
لغتنامه دهخدا
صاعد. [ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صعود. بالابرآینده . (منتهی الارب ). از پستی بسوی بلندی رونده . (غیاث اللغات ). بالارونده . بَرشونده . مقابل هابط، بزیرشونده ، فروشونده . || قولهم : بلغ کذا فصاعداً؛ یعنی فوق آن . (منتهی الارب ). || اصطلاحی ریاضی است ...
-
لگام لیسیدن
لغتنامه دهخدا
لگام لیسیدن . [ ل ُ / ل ِ دَ ] (مص مرکب ) لشتن لغام . لحس لجام . || کنایه از مطیع و منقاد بودن است . (آنندراج ). مقابل لگام خائیدن : صاعد و هابط گردونش ببوسند رکاب اشهب و ادهم گیتیش بلیسند لگام .انوری .
-
شاحط
لغتنامه دهخدا
شاحط. [ ح ِ ] (اِخ ) شهری است در یمن و آن را توابع بسیاری است . (معجم البلدان ) : قالوا لنا السلطان فی شاحطیأتی الزنا فی موضع الغائطقلت هل السلطان اعلامهاقالوا بل السلطان من هابط.زیدبن الحسن الاخاطی (از معجم البلدان ).