کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هائج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هائج
/hā'ej/
معنی
۱. جنبنده و جوشنده.
۲. جوشش و خشم.
۳. حیوان نری که برای ماده برانگیخته شده باشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هائج
لغتنامه دهخدا
هائج . [ ءِ ] (ع ص ) گشن تیزشده به گشنی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گشن مایل به گشنی . || شیر مست . (ناظم الاطباء). || (اِ) باد خانه برانداز : و اگر در نواحی چین نکباء نکبتی هائج می گردد غبار غوغاء آن باز سر و ریش اهل کرمان می آورد. (المضاف الی بدای...
-
هائج
دیکشنری عربی به فارسی
ديوانه , شوريده , اشفته , ازجا دررفته
-
هائج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hā'ej ۱. جنبنده و جوشنده.۲. جوشش و خشم.۳. حیوان نری که برای ماده برانگیخته شده باشد.
-
جستوجو در متن
-
ازجا دررفته
دیکشنری فارسی به عربی
هائج
-
شوریده
دیکشنری فارسی به عربی
مجنون , هائج
-
اشفته
دیکشنری فارسی به عربی
انزعاج , مسعور , مشعث , ملخبط , هائج
-
دیوانه
دیکشنری فارسی به عربی
طبيعي , فوضي , متعصب , مجنون , هائج , هوسي , وقواق
-
هایج
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . هائج ] (اِ فا.) 1 - برانگیزنده . 2 - جوشش ، خشم .
-
هائجة
لغتنامه دهخدا
هائجة. [ ءِ ج َ ] (ع ص ) تأنیث هائج . || زمین خشک گیاه یا زردگیاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). زمینی که گیاه آن زرد یا خشک شده باشد. (ناظم الاطباء).
-
مائج
لغتنامه دهخدا
مائج . [ ءِ ] (ع ص ) هرچیز که موج از دریا بیرون اندازد. || طوفانی . (ناظم الاطباء) : سلطان چون فحل هائج و بحر مائج دودسته شمشیر می زد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 286).
-
دودسته
لغتنامه دهخدا
دودسته .[ دُ دَ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) که دارای دو تا دسته باشد چنانکه کوزه ٔ دودسته . (یادداشت مؤلف ). || (ق مرکب ) با دو دست . دودستی . (یادداشت مؤلف ).- دودسته زدن تیغ و شمشیر ؛ به قوت تمام زدن است چنانکه در هندوستان بر چورنگ زنند. (از آنندراج )....
-
مسدم
لغتنامه دهخدا
مسدم . [ م ُ س َدْ دَ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از تسدیم . رجوع به تسدیم شود. || ماء مسدم ؛ آب ریزان . (از منتهی الارب ). آب جوشان و فوران کننده . || آبی که گذشت زمان آن را تغییر داده باشد. (از اقرب الموارد). || جمل مسدم ؛ شتر مهمل گذاشته و پشت ریش که ...
-
نکبا
لغتنامه دهخدا
نکبا. [ ن َ ] (از ع ، اِ) بادی که از سه طرف وزد و آن به غایت بد است خصوصاً در حق جهاز. (غیاث اللغات از منتخب اللغات ). بادی که کج وزد یعنی نه از مشرق بود نه از مغرب و نه از جنوب و نه از شمال ، بلکه از یک گوشه از هر چهار گوشهای میان این چهار طرف مذکور...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن حِلَّزَة الیشکری الوائلی . شاعری جاهلی ، و یکی از فحول شعرا و اصحاب معلقات است . ابوعبیده گوید بهترین شعرا که دارای قصائد طوالند سه تن باشند؛ عمروبن کلثوم و حارث بن حلزه و طرفةبن العبد. و او ابرص بود و در فخر بدان پایه بود که...