کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ه
معنی
(هَ یا هِ) (های غیر ملفوظ ) (پس .) به صورت پسوند به معانی ذیل آید: 1 - نسبت و اتصاف : الف - به اسم عام پیوندد و صفت سازد: نبرده = نبردی . ب - به اسم عام پیوندد و مفهوم اخص یابد: زرده . ج - به کلمة مرکب از عدد و اسم عام پیوندد و معنی مقدار دهد. (این نوع را هم «ها»ی مقداریه نامند). 2 - به اسم ذات یا صفت مطلق ملحق گردد و تغییری ظاهراً در معنی کلمه و هویت دستوری ندهد: آشکار = آشکاره . 3 - به صفت مختوم به ین پیوندد: زرین ه . 4 - به کلمة (صفت و اسم ) مختوم به ان جمع پیوندد، به دو صورت : الف - غالباً قید سازد: مرد ان ه . ب - گاه صفت سازد: استادانه . 5 - (مانندگی ) شباهت : پایه . 6 - دارایی و خداوندی : الف - به عدد پیوندد و اسم سازد: پنجه . ب - به عدد و معدود پیوندد و صفت سازد به معنی دارای آن عدد و معدود: دو دره . ج - گاه به اسم صوت پیوندد و اسم سازد: ترقه . 7 - اسم آلت - به فعل امر (دوم شخص مفرد) پیوندد و اسم آلت سازد: آتشزنه . 8 - اسم مفعول - به آخر مصدر مرخم = سوم شخص مفرد ماضی مطلق پیوندد و اسم مفعول سازد: آمده . 9 - اسم فاعل - به آخر سوم شخص جمع مضارع پیوندد و اسم فاعل سازد: آینده . 10 - اسم مصدر - به ریشة فعل + دوم شخص امر حاضر پیوندد و اسم مصدر سازد: پذیره . 11 - اسم مکان - به آخر اسم یا صفت پیوندد و نام مکانی خاص گردد: انجیره . 12 - معرفه - در تداول به آخر اسم یا صفت به جای موصوف پیوندد و افادة معرفه کند: آقاهه . 13 - تحقیر - گاه در تداول به آخر اسم پیوندد و افادة تحقیر کند: پسره .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ه
لغتنامه دهخدا
ه . [ هَِ/ ها ] (ع حرف ، ضمیر) در عربی بر حسب لهجه های مختلف گاهی این حرف به حروف دیگری تبدیل شود یا بدل از آنها آید.اَ: هَثَر، اَثَر. هراق ، اراق . هراقه ، اَراقَه ... هناره ، اناره . هیم اﷲ، ایم اﷲ. ث : لُهاة، لثاة. ج : ماه ، ماج .ح : گناه ، جُناح ...
-
ه
لغتنامه دهخدا
ه. (حرف ) حرف سی ویکم است از حروف هجای فارسی و بیست وهفتم از حروف هجای عربی . نام آن «ها» ونشانه ٔ آن در تحریر «هَ ، ه » است و به حساب جمل آن را به پنج دارند. و آن از حروف حلقی و ناریه و مرفوع و مصمته است و در علم نجوم و معما رمز و نشانه ٔ زهره و رمز...
-
ه
فرهنگ فارسی معین
(هَ یا هِ) (های غیر ملفوظ ) (پس .) به صورت پسوند به معانی ذیل آید: 1 - نسبت و اتصاف : الف - به اسم عام پیوندد و صفت سازد: نبرده = نبردی . ب - به اسم عام پیوندد و مفهوم اخص یابد: زرده . ج - به کلمة مرکب از عدد و اسم عام پیوندد و معنی مقدار دهد. (این ...
-
ه
فرهنگ فارسی معین
(حر.) سی و یکمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 5 در حساب ابجد.
-
ه
فرهنگ فارسی معین
(هُ) (پش .) خوب ، نیکو، هژیر، هویدا.
-
ه
دیکشنری عربی به فارسی
او را (ان مرد را) , به او (به ان مرد)
-
واژههای مشابه
-
ة
لغتنامه دهخدا
ة. [ ت / تاء ] (ع اِ) در کتب لغت رمز است از قریه و در کتب حدیث رمز است «ترمذی » صاحب صحیح را.
-
هَ
لهجه و گویش گنابادی
ha در گویش گنابادی یعنی ها ، هان ، بله؟ ، بفرمایید؟ ، فرمایش؟
-
هِ
لهجه و گویش بختیاری
he ایشان، این.
-
هُ
لهجه و گویش بختیاری
ho او، آن.
-
ل-ه و پ-ه
لغتنامه دهخدا
ل-ه و پ-ه . [ ل ِ هَُ پ ِه ْ ] (ص مرکب ، از اتباع ) لِه و لورده . خرد و خاکشی . سخت لِه . سخت کوفته و سوده .
-
تن(ه) و توش(ه)
فرهنگ گنجواژه
اندام و هیکل، تاب و توان، دم و دستگاه. با تن و توشه=قوی.()دار.
-
غجم-ه
لغتنامه دهخدا
غجم-ه . [غ ُ م َ / م ِ ] (اِ) غُژم ، در تداول خراسانیان دانه . حب . گلّه . حبه . حبه ٔ انگور: انگورها را لفتش مده غجمه مره . یا دستش نزن غجمه مره . (به لهجه ٔ خراسانی ).
-
منشغ-ة
لغتنامه دهخدا
منشغ-ة. [ م ِش َ غ َ ] (ع اِ) دارودان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منشع شود.