کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیک پیمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نیک اندیش
لغتنامه دهخدا
نیک اندیش . [ اَ ] (نف مرکب ) خوش فطرت . خیرخواه . (ناظم الاطباء). خوش نیت . نیکونیت . نیک خواه : همتی را که هست نیک اندیش نیکوئی پیشه نیکی آرد پیش . نظامی .خویشتن راخیر خواهی نیک خواه خلق باش زآنکه هرگز بد نباشد مرد نیک اندیش را. سعدی .نیکوئی کن که ...
-
نیک اندیشی
لغتنامه دهخدا
نیک اندیشی . [ اَ ] (حامص مرکب ) خیرخواهی . خوش نیتی . عمل نیک اندیش .
-
نیک باز
لغتنامه دهخدا
نیک باز. (نف مرکب ) مجود. (السامی ). نیک کار. (آنندراج ). نیکوکار. آنکه اعمال خیر از وی صادر شود. (ناظم الاطباء).
-
نیک باور
لغتنامه دهخدا
نیک باور. [ وَ ] (ص مرکب ) خوش باور. نیک اعتقاد.
-
نیک باوری
لغتنامه دهخدا
نیک باوری . [ وَ ] (حامص مرکب ) خوش باوری .
-
نیک بخت
لغتنامه دهخدا
نیک بخت . [ ب َ ] (ص مرکب ) سعید. مسعود. دولت یار. خوش بخت . کام روا. سعادتمند. مفلح : نیک بخت آن کسی که داد و بخوردشوربخت آنکه او نخورد و نداد. رودکی .به هر شهر بنشست و بنهاد تخت چنانچون بود مردم نیک بخت . فردوسی .شنیدی که بر ایرج نیک بخت چه آمد ز ت...
-
نیک بختی
لغتنامه دهخدا
نیک بختی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) سعادت . توفیق . فلاح . خوشبختی : خوبان همه سپاهند اوشان خدایگان است مر نیک بختی ام را بر روی او نشان است . رودکی .که تو نیک بختی ز یزدان شناس مدار از تن خویش هرگز سپاس . فردوسی .نیک بختی هرکه را باشد همه زآن سر بود. فر...
-
نیک بندگی
لغتنامه دهخدا
نیک بندگی . [ ب َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نیکوبندگی . به شرایط بندگی نیکو عمل کردن . بنده ٔ نیک بودن . (از فرهنگ فارسی معین ). نیز رجوع به نکوبندگی و نیکوبندگی شود : اگر مرا هزار جان باشد فدای یک ساعت رضا و فراغ ملک دارم از حقوق نعمت های او یکی نگزارد...
-
نیک بنیاد
لغتنامه دهخدا
نیک بنیاد. [ ب ُ ] (ص مرکب ) نیکواساس .
-
نیک بیان
لغتنامه دهخدا
نیک بیان . [ ب َ ] (ص مرکب ) خوش سخن . نیکوبیان .
-
نیک بین
لغتنامه دهخدا
نیک بین . (نف مرکب ) که به نیکی های دیگران نظر کند و بدی ها را نادیده گیرد. مقابل عیب بین : نیک دل باش تا نیک بین باشی . (قابوسنامه ).جز این علتش نیست کآن خودپسندحسد دیده ٔ نیک بینش بکند. سعدی .یقین بشنو از من که روز یقین نبینند بد مردم نیک بین . سعد...
-
نیک بینی
لغتنامه دهخدا
نیک بینی . (حامص مرکب ) نیک بین بودن . رجوع به نیک بین شود.
-
نیک پندار
لغتنامه دهخدا
نیک پندار. [ پ ِ ](ص مرکب ) خوش بین . نیک اعتقاد و نیک باور : ندیدم چنین نیک پندار کس که پنداشت عیب من این است و بس .سعدی .
-
نیک پی
لغتنامه دهخدا
نیک پی . [ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) خجسته پی . خوش قدم . باسعادت . مسعود. میمون . بامیمنت . (ناظم الاطباء). مبارک قدم . فرخ پی . فرخنده پی : زن پاک تن پاک فرزند زادیکی نیک پی پور فرخ نژاد. فردوسی .ز گفتار او شاد شد شهریارورا نیک پی خواند و به روزگار. فر...
-
نیک پیمانی
لغتنامه دهخدا
نیک پیمانی . [ پ َ / پ ِ ] (حامص مرکب ) وفاداری . وفای به عهد : لیک از راه نیک پیمانی نز سر سرکشی و سلطانی .نظامی .