کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیک فهمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نیکخو
فرهنگ نامها
(تلفظ: nik xu) خوش اخلاق ، مهربان ، خوش خوی .
-
نیکداد
فرهنگ نامها
(تلفظ: nik dād) (نیک + داد = داده) ، دادهی نیک ، دادهی خوب .
-
نیکرو
فرهنگ نامها
(تلفظ: nik ru) خوش رو ، زیبا رو ، خندان .
-
نیکروز
فرهنگ نامها
(تلفظ: nik ruz) (در قدیم) (به مجاز) خوشبخت ، سعادتمند .
-
نیکسیما
فرهنگ نامها
(تلفظ: nik simā) (فارسی ـ عربی) خوش سیما ، زیبا منظر .
-
نیکشاد
فرهنگ نامها
(تلفظ: nik šād) نیکوی شاد ، شخص صالح ، خوب و نیکوی شادمان ، آنکه نیکو و خوشحال و شادمان است.
-
نیکفام
فرهنگ نامها
(تلفظ: nik fām) (نیک + نام (پسوند برای رنگ)) دارای آب و رنگ خوب و نیک ؛ (به مجاز) آراسته به خوبی و نیکی.
-
نیکمهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: nik mehr) ویژگی شخصی که مهربان و نیکوست ؛ دارای مهر و محبت خوب و نیک .
-
نیکوش
فرهنگ نامها
(تلفظ: nikvaš) (نیک + وش (پسوند شباهت)) ، شبیه به نیک ، مانند نیک ، ← نیک .
-
نی نیک
لغتنامه دهخدا
نی نیک . [ یَک ] (اِ مصغر) نی نی خرد. (یادداشت مؤلف ). نی نی کوچک . (فرهنگ فارسی معین ). تصغیر نی نی به معنی بچه ٔ کوچک است ، مثلاً وقتی بخواهند بگویندکسی به حد رشد رسیده و باید عاقل و بالغ باشد گویند«فلان کس [ خاصه اگر زن باشد ] دیگر نی نیک که نیست...
-
نیک آباد
لغتنامه دهخدا
نیک آباد. (اِخ ) دهی است ازدهستان باسک بخش سردشت شهرستان مهاباد. در 6500گزی مشرق سردشت و 1500گزی جنوب جاده ٔ سردشت به بانه و درمنطقه ٔ کوهستانی و جنگلی معتدل هوایی واقع است و 279 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ سردشت ، محصولش غلات و توتون و مازوج و کت...
-
نیک آثار
لغتنامه دهخدا
نیک آثار. (ص مرکب ) آنکه اثرهای نیکو از وی ماند. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ) : هزار سال بمان نیک بخت و نیک آثارهزار سال بزی خوب رسم و خوب آیین . معزی (از آنندراج ).|| خوش بخت . خوش طالع. (ناظم الاطباء).
-
نیک آثاری
لغتنامه دهخدا
نیک آثاری . (حامص مرکب ) اثرهای نیکو از خود به جای گذاشتن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نیک آثار شود.
-
نیک آزمون
لغتنامه دهخدا
نیک آزمون . (ص مرکب ) نیک آزموده . مورد اعتماد و منتخب : به هر دوری که می خوردی طرب کردن فزون بایدموافق دوستان یک دل همه نیک آزمون باید.منوچهری .
-
نیک آمد
لغتنامه دهخدا
نیک آمد. [ م َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اقبال . مساعدت بخت . مقابل ادبار. (یادداشت مؤلف ) : نیک آمد و بدآمد خلق خدای از اوست نصرت به جز ورا به جهان کی بود روا.سوزنی .