کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیکوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نیکوش
فرهنگ نامها
(تلفظ: nikvaš) (نیک + وش (پسوند شباهت)) ، شبیه به نیک ، مانند نیک ، ← نیک .
-
واژههای مشابه
-
وش
لغتنامه دهخدا
وش . [ وَ ] (ص ) وشت . (فرهنگ فارسی معین ). خوب و خوش ، چنانکه گویند: وش آمدی ، یعنی خوش آمدی . (برهان ). خوب و خوش و زیبا. (ناظم الاطباء).- وش آمدن ؛ خوش آمدن . (ناظم الاطباء) : باد اگرچه وش آمد و دلکش بر حدث بگذرد نباشد وش . سنایی . || سره و انتخا...
-
وش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) شملة دستار و علاقة مندیل و مانند آن .
-
وش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) 1 - خوش ، زیبا. 2 - سره ، بی - غش .
-
وش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (پس .) 1 - پسوند شباهت : ماه وش ، پریوش . 2 - پسوند رنگ : سیاه وش .
-
وش
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ گیل . ] (اِ.) 1 - پنبة پاک نکرده . 2 - پارچه و بافته ای ابریشمی .
-
وش
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) ‹فش› vaš مثل؛ مانند؛ شبیه (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پریوش، مهوش، شاهوش، رستموش، عیاروش، تلخوش.
-
وش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) vaš ۱. (کشاورزی) غوزۀ پنبه.۲. (کشاورزی) پنبه؛ پنبهدانه که در غوزه قرار دارد.۳. [قدیمی] ریشۀ دستار.۴. [قدیمی] نوعی بافتۀ ابریشمی.
-
وش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹وشت› [قدیمی] vaš ۱. خوش.۲. سره و انتخابکردهشده.
-
وَش
لهجه و گویش تهرانی
پنبه حلاجی نشده
-
نیک
فرهنگ نامها
(تلفظ: nik) خوب، نیکو؛ (در حالت قیدی) به خوبی ؛ آدم خوب ، شخص صالح ؛ (در قدیم) مفید ، سودمند؛ شایسته ، کامل ؛ خوبی ، نیکی ؛ خوشی ، سعادت ؛ (در نجوم) دارای اثر فرخنده ، سعد .
-
نیک
لغتنامه دهخدا
نیک . (ص ) خوب . (انجمن آرا) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوش . (ناظم الاطباء). مقابل بد. (آنندراج ). هژیر. (فرهنگ فارسی معین ). نیکو. (آنندراج ). جیّد. نغز.حسن . (یادداشت مؤلف ). مطلوب . پسندیده : بنگه از آن گزیده ام این کازه کم عیش نیک و دخل بی ا...
-
نیک
لغتنامه دهخدا
نیک . [ ن َ ] (ع مص ) گاییدن زن را. (از منتهی الارب ). جماع کردن . (زوزنی ) (از غیاث اللغات ). صحبت . (از نصاب ). مباضعت . وطی . مواقعه . مجامعت . مباشرت . (یادداشت مؤلف ).
-
نیک
واژگان مترادف و متضاد
۱. خوب، نکو، نیکو، هژیر ۲. خوش، مطبوع ۳. پسندیده، ستوده، مستحسن ۴. زیبا، ظریف ۵. تمام، کامل ۶. بسیار، خیلی، زیاد، سخت ≠ بد، ناپسند