کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیکروز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نیکروز
مترادف و متضاد
خوشبخت، رستگار، سعادتمند، سعید ≠ سیهروز
دیکشنری
auspicious
-
جستوجوی دقیق
-
نیکروز
فرهنگ نامها
(تلفظ: nik ruz) (در قدیم) (به مجاز) خوشبخت ، سعادتمند .
-
واژههای مشابه
-
نیک روز
لغتنامه دهخدا
نیک روز. (ص مرکب ) سعید. سعادتمند. خوشبخت . نیک اختر : جهاندار نیک اختر نیک روزشما را سپرد آن زمان نیمروز. فردوسی .دگر آتش ز جام می فروزان نشاط او چو بخت نیک روزان . فخرالدین اسعد.یافتستی روزگار امروز کن خویشتن را نیک روز و نیک فال . ناصرخسرو.بدان را...
-
نیک روز
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) بختیار، سعادتمند.
-
نیک روز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹نیکوروز› [قدیمی، مجاز] nikruz خوشبخت؛ سعادتمند.
-
روز
واژگان مترادف و متضاد
۱. نهار، یوم ۲. دوره، زمان، گاه، وقت ≠ شب، لیل
-
روز
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ. ق .) زمانی که از طلوع آفتاب آغاز و به غروب آفتاب ختم شود، نهار. مق شب ، لیل .
-
روز
لغتنامه دهخدا
روز. (اِ) در پهلوی رُچ ، پارسی باستان رئوچه ، اوستا رئوچه ، هندی باستان رچیش ، ارمنی لئیز کردی روژ ، افغانی ورَج بلوچی رُچ و رُش ، وخی رئوج ، گیلگی روز ، فریزندی و یرنی و نطنزی رو ، سمنانی رو و روژ ، سنگسری روژ سرخه یی روز لاسگردی روز و رو شهمیرزادی ...
-
روز
لغتنامه دهخدا
روز. [ رَ ] (ع مص ) آزمودن . (تاج المصادر بیهقی ). آزمودن کسی را و آزمودن آنچه نزد اوست . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب )(از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || سنجیدن سنگی را برای دانستن وزن آن . (از اقرب الموارد). || سنجیدن و آزمودن دینار را برای دانس...
-
روز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، قید) [پهلوی: roč] ‹روج› ruz ۱. [مقابلِ شب] زمان میان طلوع تا غروب آفتاب که هوا روشن است.۲. وقت؛ زمان.۳. هر ۲۴ ساعت؛ شبانهروز.۴. سالگرد امری خاص: روز زن.۵. زمان حاضر؛ عصر کنونی: مسائل روز.۶. [مجاز] حالت؛ وضع.۷. [قدیمی، مجاز] عمر؛ مدت حیات.&lang...
-
روز
دیکشنری فارسی به عربی
يوم
-
روز
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ru طاری: rö طامه ای: ru طرقی: rö کشه ای: ri نطنزی: ru
-
نیک
فرهنگ نامها
(تلفظ: nik) خوب، نیکو؛ (در حالت قیدی) به خوبی ؛ آدم خوب ، شخص صالح ؛ (در قدیم) مفید ، سودمند؛ شایسته ، کامل ؛ خوبی ، نیکی ؛ خوشی ، سعادت ؛ (در نجوم) دارای اثر فرخنده ، سعد .
-
نیک
لغتنامه دهخدا
نیک . (ص ) خوب . (انجمن آرا) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوش . (ناظم الاطباء). مقابل بد. (آنندراج ). هژیر. (فرهنگ فارسی معین ). نیکو. (آنندراج ). جیّد. نغز.حسن . (یادداشت مؤلف ). مطلوب . پسندیده : بنگه از آن گزیده ام این کازه کم عیش نیک و دخل بی ا...
-
نیک
لغتنامه دهخدا
نیک . [ ن َ ] (ع مص ) گاییدن زن را. (از منتهی الارب ). جماع کردن . (زوزنی ) (از غیاث اللغات ). صحبت . (از نصاب ). مباضعت . وطی . مواقعه . مجامعت . مباشرت . (یادداشت مؤلف ).