کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیکی شناس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نیکی کنش
لغتنامه دهخدا
نیکی کنش . [ ک ُ ن ِ ] (ص مرکب ) نیک رفتار. نیکوفعال . مقابل بدکنش : چو نیکی کنش باشی و بردبارنباشی به چشم خردمند خوار. فردوسی .بپرسیدش از راد و خردک منش ز نیکی کنش مردم و بدکنش .فردوسی .
-
نیکی گمان
لغتنامه دهخدا
نیکی گمان . [ گ ُ ] (ص مرکب ) خوش نیت . نیک اندیش . دارای حسن ظن . مقابل بدگمان و سؤظنی : شه نامبردار نیکی گمان نشست از بر زین سپیده دمان . فردوسی .که با کیست زاین گونه تیر و کمان بداندیش یا مرد نیکی گمان . فردوسی .چنین گفت کز گردش آسمان نیابد گذر م...
-
نیکی نما
لغتنامه دهخدا
نیکی نما. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) نیکی نمای . رجوع به نیکی نمای شود.
-
نیکی نمای
لغتنامه دهخدا
نیکی نمای . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) نیکوکار. محسن : گرامیش کردن سزاوار هست که نیکی نمای است و یزدان پرست . فردوسی .نیکی نمای بد نتوان نمودن . (منتخب قابوسنامه ص 14). || دال به خیر و صلاح . ناصح خیرخواه .
-
نیکی نیوش
لغتنامه دهخدا
نیکی نیوش . (نف مرکب ) نیکی شنو : بدان را نمانم که دارند هوش همه ساله باشیم نیکی نیوش .فردوسی .
-
نیکی کردن به
دیکشنری فارسی به عربی
احسان
-
خیر و نیکی
فرهنگ گنجواژه
خوبی.
-
نیکی و بدی
فرهنگ گنجواژه
خوبی و بدی.
-
نیکی و پرسش
فرهنگ گنجواژه
در پاسخ تعارف کردن چیزی گفته میشود.
-
جستوجو در متن
-
شناس
لغتنامه دهخدا
شناس .[ ش ِ ] (اِمص ) اسم مصدر و مصدر دوم غیرمستعمل شناختن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شناختن شود. || (نف مرخم ) مخفف شناسنده . در کلمات مرکب بمعنی شناسنده آید. (فرهنگ فارسی معین ). شناسنده و دریابنده وهمیشه بطور ترکیب استعمال میشود. (ناظم الاطباء). ...
-
حق شناس
لغتنامه دهخدا
حق شناس . [ ح َ ش ِ ] (نف مرکب ) پاسدارنده ٔ حق . صاحب حق : زو حق شناس تر نبود هیچ حق شناس زو بردبارتر نبود هیچ بردبار. فرخی .بندگان و کهتران حق چنین باید شناخت شادباش ای پادشاه حق شناس حقگزار. فرخی .همواره پادشاه جهان باداآن حق شناس حق ده حرمت دان ....
-
یزدان شناس
لغتنامه دهخدا
یزدان شناس . [ ی َ ش ِ ] (نف مرکب ) خداشناس . موحد. که خدا را بشناسد. (یادداشت مؤلف ) : چنین گفت از آن پس که یزدان سپاس که هستم چنین پاک و یزدان شناس . فردوسی .همه یکدلانند و یزدان شناس به نیکی ندارند از بد هراس . فردوسی .ز یزدان شناسید یکسر سپاس مب...
-
اسپاسدار
لغتنامه دهخدا
اسپاسدار. [ اِ ] (نف مرکب ) سپاسدار:هم حق شناس باشد هم حقگذار باشدهم در بدی و نیکی اسپاسدار باشد.منوچهری .
-
ناسپاس
لغتنامه دهخدا
ناسپاس . [ س ِ ] (ص مرکب ) کافرنعمت . (آنندراج ). ناشکر. (انجمن آرا). ناشکر. حق ناشناس . نمک بحرام . بی وفا. ناپسند. بی تمیز. (ناظم الاطباء). کنود. (ترجمان القرآن ). کافر. کفور. کفار. کناد. کنود. (منتهی الارب ). ناحقگزار. حق ناگزار. نمک نشناس . که سپ...
-
باصفت
لغتنامه دهخدا
باصفت . [ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ) دارای صفت . در مقابل بی صفت . || آنکه صفت خوب دارد. باخوی . خوش اخلاق . باحقیقت : یکیست با صفت و بیصفت بگوئیمش نه چیز و چیز بگویش که مان چنین فرمود. ناصرخسرو.|| در تداول عامه ،آنکه نیکی دیگران درباره ٔ خود بیاد دارد. حقش...