کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نیکی
/niki/
معنی
۱. خوبی.
۲. احسان؛ نیکوکاری.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
احسان، خوبی، خیر، نکویی، نیکویی ≠ بدی
فعل
بن گذشته: نیکی کرد
بن حال: نیکی کن
دیکشنری
good turn, goodness, nobility, right
-
جستوجوی دقیق
-
نیکی
فرهنگ نامها
(تلفظ: niki) خوب بودن ، خوبی ، نیکوکاری ، احسان ؛(در قدیم) آسایش ، رفاه ، ثواب اُخروی .
-
نیکی
لغتنامه دهخدا
نیکی . (حامص ) خوبی . حسن . مقابل عیب و بدی . صفت خوب و پسندیده : بر آغالش هر دو آغاز کردبدی گفت ونیکی همه راز کرد. بوشکور.به نیکی بباید تن آراستن که نیکی نشاید ز کس خواستن . فردوسی .بود نیکی تو از این بد فزون تو بودی به نیکی مرا رهنمون . فردوسی .وآن...
-
نیکی
واژگان مترادف و متضاد
احسان، خوبی، خیر، نکویی، نیکویی ≠ بدی
-
نیکی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) خوبی ، احسان .
-
نیکی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) niki ۱. خوبی.۲. احسان؛ نیکوکاری.
-
واژههای مشابه
-
نیکیتا
فرهنگ نامها
(تلفظ: niki tā) (= نیکتا) ، ← نیکتا .
-
نیکی آموز
لغتنامه دهخدا
نیکی آموز. (نف مرکب ) آنکه به دیگران نیکورفتاری و احسان آموزد. (فرهنگ فارسی معین ). آمر به معروف : نیکی از سزاوار نیکی دریغ مدار و نیکی آموز باش که پیغامبر گفته است الدال علی الخیر کفاعله . (قابوسنامه از فرهنگ فارسی معین ).
-
نیکی آموزی
لغتنامه دهخدا
نیکی آموزی . (حامص مرکب ) عمل نیکی آموز. امر به معروف . رجوع به نیکی آموز شود.
-
نیکی اندوز
لغتنامه دهخدا
نیکی اندوز. [ اَ ] (نف مرکب ) نکوکار. ثواب اندوز : پس از من تو بهروز و فیروز باش همیدون همه نیکی اندوز باش .شمسی (یوسف و زلیخا).
-
نیکی اندوزی
لغتنامه دهخدا
نیکی اندوزی . [ اَ ] (حامص مرکب ) عمل نیکی اندوز. رجوع به نیکی اندوز شود.
-
نیکی اندیش
لغتنامه دهخدا
نیکی اندیش . [ اَ ] (نف مرکب ) نیک اندیش . خیرخواه .
-
نیکی پذیر
لغتنامه دهخدا
نیکی پذیر. [ پ َ ] (نف مرکب ) قابل خیر : عقل نیکی پذیر اگر در توبد شود بر تو زین سخن عار است .ناصرخسرو.
-
نیکی پسند
لغتنامه دهخدا
نیکی پسند. [ پ َ س َ ] (نف مرکب ) طالب خیر : چو می خواهی ای مرد نیکی پسندکه نامی برآری به نیکی بلند. نظامی .قدیم نکوکار نیکی پسندبه کلک قضا در رحم نقش بند.سعدی .
-
نیکی ده
لغتنامه دهخدا
نیکی ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) منان . نعمت بخشنده . معطی . نیکی دهش : خداوند نیکی ده و رهنمای خداوند جای و خداوند رای . فردوسی .ولیکن به نیروی گیهان خدای خداوند نیکی ده و رهنمای . فردوسی .به یزدان گرای و سخن زو فزای که اوی است نیکی ده و رهنمای .فردوس...