کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیکو کار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پر کردن
لغتنامه دهخدا
پر کردن . [ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) نهادن و ریختن چیزی در ظرف تا تمام ظرف را فراگیرد. انباشتن . مملو کردن . قطب ، زَند. تزنید. اِملاء. کعب . مَلأ. مَلاءة. مِلاءة. اِمداء.دَعدعة. ادماع . ادساق . دسع. مماداة. مِداء. شَحَط. شحوط. مشحط. زَفت . سَجر. قعز. اک...
-
righteous
دیکشنری انگلیسی به فارسی
صالح، عادل، درست کار، نیکو کار
-
upright
دیکشنری انگلیسی به فارسی
راست، عمودی، درست، قائم، نیکو کار، راد، درست کار
-
benefic
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سودمند، بهرهبردار، فایده برنده، نیکو کار
-
مجید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی، مجاز] mojid ۱. کسی که کار نیکو بکند یا چیزی نیکو بیاورد؛ نیکوآورنده.۲. شاعری که شعر نیکو بگوید.
-
مستقيم
دیکشنری عربی به فارسی
راستکار , راد , درست کار , امين , جلا ل , بيغل وغش , صادق , عفيف , نيکو کار , عادل , صالح , پرهيزکار
-
beneficent
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خیرخواهانه، سودمند، منعم، مفید، خیر، نیکو کار
-
حسنیه
فرهنگ نامها
(تلفظ: hosniye) (عربی) نیکوتر ، کار نیک ، عاقبت نیکو .
-
مصلح
فرهنگ فارسی معین
(مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) اصلاح کننده ، نیکو - کار.
-
خرق
لغتنامه دهخدا
خرق . [ خ ُ ] (ع مص ) نرمی نکردن شخص در کار خود. خَرَق . رجوع به خَرَق شود. || نیکو نکردن مرد کار خود را. خَرَق ، منه : خرق الرجل ؛ ای نیکو نکرد این مرد کار را. رجوع به خَرَق شود. || گول و احمق بودن . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموا...
-
احسنت
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی: اَحسنتَ، مفرد مخاطب از فعل ماضی] 'ahsant هنگام مدح و تحسین به کار میرود؛ خوب کردی؛ کار نیکو کردی؛ مرحبا؛ آفرین.
-
ثواب کار
فرهنگ فارسی معین
(ثَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که عمل نیکو و خیر کند.
-
کار
لغتنامه دهخدا
کار. (اِ) آنچه از شخص یا چیزی صادر گردد و آنچه شخص خود را بدان مشغول سازد و فعل و عمل وکردار. (ناظم الاطباء). آنچه کرده و بجا آورده شود که الفاظ دیگرش عمل و فعل و شغل است . (فرهنگ نظام ). امر. شأن . اقدام . رفتار. رفتار و کردار : کار بوسه چو آب خورد...
-
براه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹باراه، بره› [قدیمی] berāh ۱. بهجا؛ مناسب.۲. نیکو: ◻︎ کار زرگر به زر شود به براه / زر به زرگر سپار و کار بخواه (عنصری: مجمعالفرس: براه).
-
خیره
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . خیرة ] (ص .) 1 - نیکو، نیکوکار. 2 - منتخب ، برگزیده . 3 - کار نیک ؛ ج . خیرات .