کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیکوکردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نیکوکردار
مترادف و متضاد
خوشرفتار، روش، نیک، نیکرفتار، نیکوکار ≠ بدکردار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نیکوکردار
لغتنامه دهخدا
نیکوکردار. [ ک ِ ] (ص مرکب ) محسن . نیکوکار. نکوکردار : شادمان باد و به همت برسادآن نکوعادت نیکوکردار. فرخی .پادشاهان چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت و نیکوآثار باشند طاعت باید داشت . (تاریخ بیهقی ص 93). این میزانی است که نیکوکردار و بدکردار را بدان...
-
نیکوکردار
واژگان مترادف و متضاد
خوشرفتار، روش، نیک، نیکرفتار، نیکوکار ≠ بدکردار
-
جستوجو در متن
-
نیکوکار
واژگان مترادف و متضاد
بخشنده، خیر، درستکار، صالح، کریم، محسن، نکوکردار، نیککنش، نیکوکردار ≠ بدکردار
-
خوشرفتار
واژگان مترادف و متضاد
۱. خوشسلوک، رئوف، مهربان، نیکرفتار، نیکوکردار ≠ بدرفتار، بدسلوک ۲. خوشخرام ۳. خوشسودا
-
نیکوفعال
لغتنامه دهخدا
نیکوفعال . [ ف ِ ] (ص مرکب ) نیکوکردار. نیکوکار : چه نیکوخصال و چه نیکوفعالی چه پاکیزه طبعی و پاکیزه رائی .فرخی .
-
نیکوآثار
لغتنامه دهخدا
نیکوآثار. (ص مرکب ) نیکوکار. که از وی آثار نیکو بجای ماند : پادشاهان را چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت و نیکوآثار باشند طاعت باید داشت . (تاریخ بیهقی ص 93).
-
نیکوکنش
لغتنامه دهخدا
نیکوکنش . [ ک ُ ن ِ ] (ص مرکب ) محسن . نیکوئی کننده . (فرهنگ فارسی معین ). نکوکار. نیکوکردار : جهاندار باداد نیکوکنش فشاننده ٔ گنج بی سرزنش .فردوسی .
-
محمودفعال
لغتنامه دهخدا
محمودفعال . [ م َ ف ِ ] (ص مرکب ) پسندیده کردار. نیکوکار. نیکوکردار : میر محمود ملک زاده ٔ محمودسیرشاه محمود ملک فره ٔ محمودفعال .فرخی .
-
نیک کار
لغتنامه دهخدا
نیک کار. (ص مرکب ) فعّال . (دهار). خوش کار. (ناظم الاطباء). آنکه خوب کار کند. (فرهنگ فارسی معین ). کاری . پرکار. || نیکوکار. (ناظم الاطباء). نیکوکردار. مقابل بدکار. (فرهنگ فارسی معین ).
-
شاهیده
لغتنامه دهخدا
شاهیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) نیکوکار و صالح . (فرهنگ سروری ). شاهنده . (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی شاهنده است که متقی و پرهیزگار و صالح و نیکوکردار باشد. (برهان قاطع). رجوع به شاهندن و شاهنده شود.
-
نکوکردار
لغتنامه دهخدا
نکوکردار. [ ن ِ کو ک ِ ] (ص مرکب ) نیکوکردار. نکوکار. نکوفعل . نیکوعمل : نکودل است و نکوسیرت و نکومذهب نکونهاد و نکوطلعت و نکوکردار. فرخی .بدین کریمی و آزادگی که داند بودمگر امیر نکوسیرت نکوکردار. فرخی .چو دیدم روی خوبش سجده کردم بحمداﷲ نکوکردارم امش...
-
نیکوسیرت
لغتنامه دهخدا
نیکوسیرت . [ رَ ] (ص مرکب ) نیک سیرت . نکوسیرت . نیک نهاد. خوش رفتار : پادشاهان چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت و نیکوآثار باشند طاعت باید داشت . (تاریخ بیهقی ص 93). پوران دخت بنت کسری زنی سخت عاقل و عادل و نیکوسیرت بود. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 110).
-
شاهنده
لغتنامه دهخدا
شاهنده . [ هََ دَ / دِ ] (نف ) متقی و پرهیزکار و صالح و نیکوکردار باشد. (برهان قاطع). نکوکار. صالح . (شرفنامه ٔ منیری ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ سروری ). رجوع به شاهندن شود. || هرچیز خوب و مبارک . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به شاهید...
-
محسن
لغتنامه دهخدا
محسن . [ م ُ س ِ ] (ع ص ) نیکی کننده . (منتهی الارب ). آنکه نیکی و احسان میکند. (ناظم الاطباء). نیکوکار. احسان کننده . نیکوکردار. مقابل مسی ٔ : عالم و عادل تر اهل وجودمحسن و مکرم تر ابنای جود. نظامی .باشدی کفران نعمت در مثال که کنی با محسن خود تو جدا...