کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیکوخوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نیکوخوی
لغتنامه دهخدا
نیکوخوی . (ص مرکب ) نیکوخو. نیک خو : نیکوخوی را هم این جهان بود و هم آن جهان . (تاریخ بیهقی ص 339). هرکه از تو نیکوخوی تر از تو صوفی تر. (کیمیای سعادت ). شاهی بود... بذله گوی نیکوخوی . (سمطالعلی ص 35).
-
جستوجو در متن
-
نیکوخلق
لغتنامه دهخدا
نیکوخلق . [ خ ُ ] (ص مرکب ) نیکوخوی . خوش خلق .
-
هشهاش
لغتنامه دهخدا
هشهاش . [ هََ ] (ع ص ) مرد نیکوخوی سخی . (منتهی الارب ).
-
ذلولی
لغتنامه دهخدا
ذلولی . [ ذَ لی ی ] (ع ص ) نیکوخوی . نرم خوی . خوار. نرم . رام . ج ، ذلولیون .
-
خوش خیم
لغتنامه دهخدا
خوش خیم . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) مقابل دژخیم . (یادداشت مؤلف ). نیکوسرشت . نیکوخوی .
-
معذلجة
لغتنامه دهخدا
معذلجة. [ م ُ ع َ ل َ ج َ ] (ع ص ) زن پرگوشت نرم بدن نیکوخوی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
-
عفقسة
لغتنامه دهخدا
عفقسة. [ ع َ ق َ س َ ] (ع مص ) بد کردن خلق کسی را پس از آنکه نیکو بوده است . (از اقرب الموارد). تباه ساختن و بد کردن . (ناظم الاطباء): ما عَفقَسه ُ؛ چه بدخلق است او بعد آنکه نیکوخوی بود. (منتهی الارب ).
-
شوذب
لغتنامه دهخدا
شوذب . [ ش َ ذَ ] (ع ص ) دراز نیکوخلق . (از اقرب الموارد). درازبالای نیکوخوی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دراز. (مهذب الاسماء). || اسب درازخایه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
متلایس
لغتنامه دهخدا
متلایس . [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) نیکوخوی . (آنندراج ) (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). خوش خوی . (ناظم الاطباء). || اغماض کننده و اغماض کرده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تلایس شود.
-
خریق
لغتنامه دهخدا
خریق . [ خ ِرْ ری ] (ع ص ، اِ) مرد بسیار باسخاوت و جوانمرد و ظریف در سخاوت . || مرد نیکوخوی کریم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
شنظب
لغتنامه دهخدا
شنظب . [ ش ُ ظُ ] (ع ص ) مرد درازبالا و نیکوصورت . (منتهی الارب ). دراز نیکوخوی . (از اقرب الموارد). || (اِ) هر آب کند که در آن آب باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، شناظب . (ناظم الاطباء). || (اِخ ) موضعی است به بادیه . (منتهی الارب ).
-
معذلج
لغتنامه دهخدا
معذلج . [ م ُ ع َ ل َ ] (ع ص ) پرگوشت نازک ناعم و نیکخوی . (منتهی الارب ).مرد پرگوشت نرم بدن نیکوخوی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || سقاء معذلج ؛ مشک پر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
خرق
لغتنامه دهخدا
خرق . [ خ ِ ] (ع ص ) جوانمرد و ظریف در سخاوت . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، اَخراق ، خِراق ، خروق . || مرد جوان نیکوخوی کریم . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، اخراق ، خراق ، خروق ...
-
ماجد
لغتنامه دهخدا
ماجد. [ ج ِ ] (ع ص ) بزرگوار وگرامی و بسیارمجد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). بزرگوار. ج ، ماجدون . (مهذب الاسماء). || بخشنده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).کریم . معطاء. ج ، امجاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نیکوخوی و جو...