کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیکوخصال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نیکوخصال
/nikuxesāl/
معنی
آنکه دارای خصلتهای خوب است؛ نیکخصال؛ خوشاخلاق.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نیکوخصال
لغتنامه دهخدا
نیکوخصال . [ خ ِ ] (ص مرکب ) کسی که دارای خصلت های پسندیده باشد. (ناظم الاطباء). نکوخصلت : چه نیکوخصال و چه نیکوفعالی چه پاکیزه طبعی و پاکیزه رایی . فرخی .آزادطبع و پاک نهاد و مجرد است نیکوخصال و نیک خوی است و موحد است .منوچهری .
-
نیکوخصال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] nikuxesāl آنکه دارای خصلتهای خوب است؛ نیکخصال؛ خوشاخلاق.
-
جستوجو در متن
-
پری ناز
واژهنامه آزاد
نیکوخصالِ نازدار.
-
نیکخو
واژگان مترادف و متضاد
خوشاخلاق، خوشخلق، خوشخو، نیکوخصال ≠ بدخو
-
نیکوخصایل
لغتنامه دهخدا
نیکوخصایل . [ خ َ ی ِ ] (ص مرکب ) نیکوخصال .
-
بدصفت
واژگان مترادف و متضاد
بدادا، بدمنش، ناخوشمنش، بدجنس، بدذات، بدرگ، نیکمنش ≠ نیکوخصال
-
نیکوخصلت
لغتنامه دهخدا
نیکوخصلت . [ خ َ ل َ ] (ص مرکب ) نیک خصلت . نیکوخصال .
-
نیکخلق
واژگان مترادف و متضاد
خوشاخلاق، خوشخلق، خوشخو، فرشتهخو، نیکخصلت، نیکسیرت، نیکوخصال ≠ بدخلق
-
نیکونهاد
واژگان مترادف و متضاد
خوشذات، خوشفطرت، خوشقلب، نیکخلق، نیکسیرت، نیکفطرت، نیکوخصال ≠ بدنهاد
-
آدمی سیرت
فرهنگ فارسی معین
( ~. رَ) [ ع - فا. ] (ص مر.)نیکو - رفتار، نیکوخصال .
-
آدمی سیرت
لغتنامه دهخدا
آدمی سیرت . [ دَ رَ ] (ص مرکب ) نکورفتار. نیکوخصال .
-
نکوخصال
لغتنامه دهخدا
نکوخصال . [ ن ِ خ ِ ] (ص مرکب ) نکوخصلت . نکوسیرت . نیکوخصال : نکودل است و نکوسیرت و نکومذهب نکوخصال و نکوطلعت و نکوکردار.فرخی .
-
نیکوخصالی
لغتنامه دهخدا
نیکوخصالی . [ خ ِ ] (حامص مرکب ) نیکوخصال بودن . خوش خصلتی . نکوخصلتی : جهان را همه فتنه ٔ خویش گیربه نیکوخصالی و شیرین زبانی .فرخی .
-
نیکوفعال
لغتنامه دهخدا
نیکوفعال . [ ف ِ ] (ص مرکب ) نیکوکردار. نیکوکار : چه نیکوخصال و چه نیکوفعالی چه پاکیزه طبعی و پاکیزه رائی .فرخی .