کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیکوحال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نیکوحال
/nikuhāl/
معنی
۱. خوشحال؛ خوشوقت.
۲. تندرست.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تندرست، سالم
۲. خوشحال، خوشوقت ≠ بدحال
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نیکوحال
لغتنامه دهخدا
نیکوحال . (ص مرکب ) سلامت . تندرست . (ناظم الاطباء). سرحال . || خوش حالت . (ناظم الاطباء). خوش وقت . خوشحال . (فرهنگ فارسی معین ). سردماغ . || قوی حال . رجوع به نیکوحالی شود: عایش ؛ مرد نیکوحال . جبر؛ نیکوحال شدن .استجبار؛ درست و نیکوحال گردیدن . (از...
-
نیکوحال
واژگان مترادف و متضاد
۱. تندرست، سالم ۲. خوشحال، خوشوقت ≠ بدحال
-
نیکوحال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] ‹نکوحال› [قدیمی] nikuhāl ۱. خوشحال؛ خوشوقت.۲. تندرست.
-
جستوجو در متن
-
قوی حال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qavihāl نیکوحال؛ خوشبخت.
-
فرخنده حال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] farxondehāl نیکوحال؛ سعادتمند.
-
عائش
لغتنامه دهخدا
عائش . [ ءِ ] (ع ص ) نیکوحال . (منتهی الارب ).
-
خوشوقت، خوشوقت
واژگان مترادف و متضاد
خوشحال، شاد، مسرور، مشعوف، نیکوحال ≠ ناشاد، نامسرور
-
تندرست
واژگان مترادف و متضاد
سالم، صحیحالمزاج، قبراق، نیکوحال، سرحال، صحتمند ≠ بیمار، مریض، ناتندرست
-
عیاش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'ayyāš بسیار عیشکننده؛ نیکوحال؛ بسیار خوشگذران؛ اهل عیشونوش.
-
بجل
لغتنامه دهخدا
بجل . [ ب َ ] (ع مص ) نیکوحال باپیه شدن و شادمان گردیدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). نیکوحال گردیدن . دارای خصب و فراخی شدن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بجول . (منتهی الارب ).
-
خوشبخت، خوشبخت
واژگان مترادف و متضاد
بختیار، بهروز، خوشاقبال، خوشطالع، سعادتمند، سعید، کامیاب، نیکبخت، نیکروز، نیکوحال ≠ بدبخت، شوربخت
-
طعم
لغتنامه دهخدا
طعم . [ طَ ع ِ ] (ع ص ) مرد نیکوحال در خورش . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
اغتباط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqtebāt ۱. غبطه داشتن؛ آرزو کردن حال و وضع خوش کسی را.۲. به آرزو آمدن.۳. نیکوحال شدن؛ شاد شدن؛ در خوشحالی و سرور بودن.
-
مسحن
لغتنامه دهخدا
مسحن . [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) نیکوحال : جأالفرس مسحناً. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).