کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیکلآبکاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
nickel plating
نیکلآبکاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی، مهندسی مواد و متالورژی] پوششدهی ماده با نیکل خالص
-
واژههای مشابه
-
نیکل
فرهنگ فارسی معین
(کِ) [ فر. ] (اِ.) فلزی است نقره ای رنگ و براق از خانوادة آهن و بسیار صیقل پذیر.
-
نيکل
دیکشنری عربی به فارسی
نيکل , ورشو , سکه پنج سنتي , اب نيکل دادن
-
نیکل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: nickel] (شیمی) nikel فلزی نقرهایرنگ، سخت، چکشخور، صیقلپذیر، و دیرگداز برای که ساختن ظروف و پوشاندن فلزات و فسادناپذیر کردن آنها به کار میرود.
-
نیکل
دیکشنری فارسی به عربی
نيکل
-
آب کاری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) 'ābkāri ۱. شغل و عمل آبکار.۲. آب دادن فلزات.۳. (اسم) محلی که در آن آبکاری میکنند.
-
electroplating, plating 1
آبکاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی، مهندسی مواد و متالورژی] نشاندن لایۀ بسیار نازکی از فلز مقاوم بر فلز دیگر با برقکافت محلولهای برقکاف
-
اب نیکل دادن
دیکشنری فارسی به عربی
نيکل
-
کاری
واژگان مترادف و متضاد
۱. کارگر ۲. اثربخش، موثر ۳. زحمتکش ۴. ساعی، فعال، کارآمد، کارآ
-
کاری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کار) [پهلوی: kārīk] kāri ١. کسی که زیاد کار میکند یا خوب از عهدۀ کاری برمیآید؛ کارکن؛ فعّال.٢. [مجاز] مؤثر؛ اثرگذار: تیر کاری، زخم کاری.٣. [قدیمی، مجاز] جنگجو؛ دلیر و جنگاور.۴. [قدیمی، مجاز] نیکو؛ خوب.
-
کاری
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص نسب .) 1 - فعال ، مفید. 2 - پهلوان و دلاور جنگی . 3 - بسیار مؤثر، کارگر.
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (اِ) (اصطلاح موسیقی ) حراره . ملعبه . قول . تصنیف . کخ کخ . عروض البلد. موالیا. قوما. زجل . موشح . موشحه . شرقی . کان و کان .
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (اِخ ) رجوع به کاریا و کاریه شود.
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (اِخ ) ابوالطیب عبدالجباربن الفضل بن محمدبن احمد از مردم کار (اصفهان ). وی از اباعبداﷲ محمدبن ابراهیم جعفر الفردی حدیث شنیدو از او ابوالقاسم هبة اﷲ بن عبد الوارث الشیرازی در معجم شیوخ (مشیخه ) خود یک حدیث روایت کرده است و گوید آن را از وی بافا...