کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیمپهنا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
half-width
نیمپهنا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک] برای تابعی که دارای مقدار بیشینه است و در دو طرف آن تابع بهسرعت کاهش مییابد، فاصلۀ میان دو مقدار از متغیر مستقل که در آنها مقدار تابع، نصف مقدار بیشینه است
-
واژههای مشابه
-
پهنا
واژگان مترادف و متضاد
ستبرا، عرض، فراخنا، فراخی، قطر، وسعت ≠ طول
-
پهنا
فرهنگ فارسی معین
(پَ) [ په . ] (اِ.) 1 - فراخی ، گشادی . 2 - عرض .
-
پهنا
لغتنامه دهخدا
پهنا. [ پ َ ] (اِ) عرض . مقابل درازنا. مقابل درازا. مقابل بالا. مقابل طول . پهنی . خلاف درازا. بَلَندی ̍. (منتهی الارب ). صفح . (منتهی الارب ). در: پر پهنا؛ پردر : و این ناحیت (مجفری ) مقدار صد و پنجاه فرسنگ درازی اوست اندر صد فرسنگ پهنای وی . (حدود ...
-
پهنا
لغتنامه دهخدا
پهنا. [ پ َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن ، واقع در 35 هزارگزی جنوب باختری داران . کوهستانی ، معتدل ، دارای 80 تن سکنه . آب آن از رودخانه ، محصول آنجا غلات ، شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایرا...
-
پهنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pahnāk] pahnā ۱. فراخی؛ گشادگی؛ وسعت.۲. [مقابلِ درازا] عرض.
-
پهنا
دیکشنری فارسی به عربی
عرض , فسحة
-
نیم
لغتنامه دهخدا
نیم . (اِ) نصف . نیمه . یک جزء از دو جزء چیزی . (یادداشت مؤلف ). یک دوم چیزی : چو از روز رخشنده نیمی برفت دل هر دو جنگی سواران بتفت . فردوسی .وزین بهر نیمی شب دیریازنشستی همی با بتان طراز. فردوسی .چو نیمی گذشت از شب دیریازدلیران برفتن گرفتند ساز. فر...
-
نیم
لغتنامه دهخدا
نیم . (ع اِ) نعمت تام . (منتهی الارب ) (از متن اللغة)(از اقرب الموارد). || زندگانی آسان و خوش . (منتهی الارب ). عیش لین . زندگی راحت . (از متن اللغة). || آنکه مردم از وی آرام و اطمینان یابندو به وی انس گیرند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). یقال : فلا...
-
نیم
لغتنامه دهخدا
نیم . [ ن ُی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) جمع نائمة است . رجوع به نائمة شود. || جمع نائم است . رجوع به نائم شود.
-
نیم
لغتنامه دهخدا
نیم . [ نی ی َ ] (ع ص ، اِ) جمع نائم است . رجوع به نائم شود.
-
نیم
واژگان مترادف و متضاد
۱. نصفه، نصف، نیمه ۲. میان، وسط
-
نیم
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) نصف ، یک دوُم از چیزی .
-
نیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: nēm] nim یک قسمت از دو قسمت چیزی؛ نصف.