کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیمعمر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
half-life
نیمعمر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک، علوم جَوّ، فیزیک] زمان لازم برای از بین رفتن نیمی از اتمهای یک مادۀ پرتوزا در فرایند واپاشی
-
واژههای مشابه
-
نیم عمر
لغتنامه دهخدا
نیم عمر. [ ع ُ ] (ص مرکب ) کهل . میانه سال . (زمخشری ) (یادداشت مؤلف ).
-
partial half-life
نیمعمر جزئی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] زمان لازم برای نصف شدن میزان پرتوزایی یک نمونۀ پرتوزا ازطریق یکی از حالتهای واپاشی
-
عمر
فرهنگ نامها
(تلفظ: omar) (عربی) (در اعلام) ابن خطاب از صحابهی رسول اکرم (ص) و از خلفای راشدین .
-
عمر
واژگان مترادف و متضاد
۱. حیات، روزگار، زندگی، زندگانی ۲. زاد، سن
-
عمر
فرهنگ واژههای سره
زیوِش، زندگ
-
عمر
فرهنگ فارسی معین
(عُ مْ) [ ع . ] (اِ.) زندگانی ، مدت زندگانی . ؛ ~ نوح کنایه از: عمر طولانی .
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر. [ ع َ ] (ع اِ) زندگانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، أعمار. رجوع به عُمرو عُمُر شود. گویند که عمر غیر از بقاء است ، زیرا عمر عبارت از مدتی است که بدن بوسیله ٔ حیات قائم است و حال اینکه بقاء ضد فنا و نیستی است ؛ لذا غالباً خداوند را به...
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر. [ ع َ ] (ع مص )دیر ماندن و زیستن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دیر زیستن . (دهار). عُمر. عَمَر. عَمارة. رجوع به عمر و عمارة شود. || دیر داشتن و باقی گذاردن . (از اقرب الموارد): عمره اﷲ؛ دیر دارد او راخدای . (از منتهی الارب ) (از اقرب ال...
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر. [ ع َ م َ ] (اِخ ) کوهی است که آب را در مسیل مکه ریزد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر. [ ع َ م َ ] (ع اِ) دین و ملت . (منتهی الارب ). دین . (اقرب الموارد). || دستار که زن حرة بدان سر را پوشد، یا آنکه چون او را نه خِمار باشد و نه سربند، سر را در آستین درآرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و سپس بمعنای دو انتهای آستین بکار رفته ا...
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر. [ ع ُ ] (ع اِ) زندگانی . (منتهی الارب ) (دهار). حیات . (اقرب الموارد). زیست . زندگی . مدت حیات و زندگانی : چرا عمر کرکس دوصد سال ویحک نماند فزونتر ز سالی پرستو. رودکی .عمری که مر تراست سرمایه ویداست و کارهات بدین زاری . رودکی .من عمر خویش را بصب...
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر. [ ع ُ ] (ع اِ) گوشت میان دو دندان ، یا گوشت بن دندان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گوشت لثه . (از اقرب الموارد). || مسجد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || عبادتگاه ترسایان . (منتهی الارب ). کنیسه . (اقرب الموارد). کلیسا. || نخل السکر. خرم...
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر. [ ع ُ ] (ع مص ) دیر ماندن و زیستن . (از منتهی الارب ). عَمر. رجوع به عَمر شود. || دیرداشتن . (از منتهی الارب ). عَمر. رجوع به عَمر شود.