کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیمچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نیمچه
/nimče/
معنی
۱. شمشیر یا تفنگ کوتاه.
۲. [قدیمی] لباس کوتاه؛ نیمتنه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
cutlas, cutlass, half, novice
-
جستوجوی دقیق
-
نیمچه
لغتنامه دهخدا
نیمچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) جامه ٔ کوتاه . (جهانگیری ) (رشیدی ) (برهان قاطع). بالاپوش کوتاه . (برهان قاطع) (آنندراج ) : بیشتر اوقات قبای زندنیجی پوشیدی یا عتابی ساده و نیمچه پوستین بره داشتی . (راحةالصدور). || شمشیر کوتاه . (رشیدی ) (جهانگیری ) (آنندر...
-
نیمچه
فرهنگ فارسی معین
(چِ) (اِ.) 1 - بالاپوش کوتاه . 2 - شمشیر و تفنگ کوتاه . 3 - هرچیز کوتاه و ناقص .
-
نیمچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) nimče ۱. شمشیر یا تفنگ کوتاه.۲. [قدیمی] لباس کوتاه؛ نیمتنه.
-
نیمچه
لهجه و گویش تهرانی
کوچک، مرغی که به تخم کردن نرسیده
-
نیمچه
لهجه و گویش تهرانی
مرغ نابالغ،جوجه بزرگ،ناقص،رشد نکرده/سگ جوان
-
نیمچه
واژهنامه آزاد
جوجه ای که بزرگ شده ولی هنوز مرغ یا خروس نشده
-
واژههای مشابه
-
نیمچه مرد
لهجه و گویش تهرانی
نوجوان
-
نیمچه کارگر
لهجه و گویش تهرانی
کارگر ناوارد
-
بچه و نیمچه
فرهنگ گنجواژه
خرد و نیم بالغ.
-
جستوجو در متن
-
نیمه
واژگان مترادف و متضاد
۱. شقه، نصف، نصفه، نیم، نیمه، یکدوم ۲. نیمچه
-
پسرو
لغتنامه دهخدا
پسرو. [ پ ِ س َ ] (اِ مصغر) مصغر پسر. پسرک . پسر خرد. پسر کوچک . پسرچه . نیمچه پسر : چشم خوش تو که آفرین باد بر اوبر ما نظری نمیکند ای پسرو.
-
شیشه آلات
لغتنامه دهخدا
شیشه آلات . [ شی ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) ظروف و ابزاری که از شیشه سازند چون جام ، قرابه ، بغلی ، کتابی ، برنی ، بلونی ، نیمچه قرابه ، بطری ، نیم بطری ، کپ ، خایه غوچی ، (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیشه شود.
-
نیم کش
لغتنامه دهخدا
نیم کش . [ ک َ / ک ِ ] (ن مف مرکب ) نیم کشیده . تیغ و تیر و مانند آن که تمام نکشیده باشند. (آنندراج ). تیغ یا دشنه یا خنجری که آن را تا نیمه از نیام بیرون کشیده باشند. تیری که در کمان گذاشته و زه کمان را تا نیمه کشیده باشند : می خواست دوش عذر جفاهای ...