کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیل رنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ردای نیل
لغتنامه دهخدا
ردای نیل . [ رِ ی ِ نی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از برهان ) (آنندراج ). || کنایت از شب . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ).
-
اصل نیل
لغتنامه دهخدا
اصل نیل . [ اَ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل النیل و نیل شود.
-
خط نیل
لغتنامه دهخدا
خط نیل . [ خ َطْ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) الفی که از سیاهی برای دفع چشم زخم بروی اطفال کشند. (آنندراج ) : بهر چشم دشمنان نیل سیه تاب است الف دوستان بینند لیکن خط نیل شاهدان .ظهوری (از آنندراج ).
-
رود نیل
دیکشنری فارسی به عربی
نيل
-
جامه در نیل زدن
لغتنامه دهخدا
جامه در نیل زدن . [ م َ / م ِ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تعزیت و ماتم داشتن . (برهان ) (آنندراج ) : چو هندی زنم بر سر زند پیل زند پیلبان جامه در خم نیل .نظامی (از آنندراج ).رجوع به جامه در نیل کشیدن شود.
-
جامه در نیل کشیدن
لغتنامه دهخدا
جامه در نیل کشیدن . [ م َ / م ِ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) لباس ماتم پوشیدن . (بهار عجم از ارمغان آصفی ) : می شود مهتاب در گور سیاه او کفن هر که در نیل محبت جامه ٔ عمری کشید. قائم مشهدی (از ارمغان آصفی ).رجوع به جامه در نیل زدن شود.
-
جامه در نیل عصیان زدن
لغتنامه دهخدا
جامه در نیل عصیان زدن . [ م َ / م ِ دَ ل ِ ع ِص ْ زَ دَ ] (مص مرکب ) گناه کردن . مرتکب گناه شدن . عصیان : در صفا چون صبح می آید برون جامه ای گر در نیل عصیان می زنم .ثنای مشهدی (از ارمغان آصفی ).
-
نیل (بجاه و مقام بخصوص سلطنت)
دیکشنری فارسی به عربی
موافقة
-
جستوجو در متن
-
آغوش
لغتنامه دهخدا
آغوش . (اِ) آگوش . آگش . بغل . میان دو دست فراهم آورده چون از آن دو، دائره واری کنند : پیری آغوش باز کرده فراخ تو همی گوش با شکافه ٔ غوش . کسائی .سیاوش فرود آمد از نیل رنگ پیاده گرفتش [ پیران را ] به آغوش تنگ . فردوسی .گرفتش به آغوش کاوس شاه ز زالش ب...
-
نیلفام
فرهنگ نامها
(تلفظ: nilfām) (سنسکریت ـ فارسی) (نیل + فام (پسوند برای رنگ)) ، نیل رنگ ، کبود ، به رنگ نیل .
-
نیلی
فرهنگ فارسی معین
(ص نسب .) به رنگ نیل ، کبود رنگ .
-
indigoes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بومی ها، نیل، وسمه، نیل پر طاوس، رنگ
-
azures
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Azur، لاجورد، رنگ نیل
-
رنگ
لغتنامه دهخدا
رنگ . [ رَ ] (اِ) لون . (برهان قاطع). اثر نور که بر ظاهر اجسام نمایشهای مختلف می دهد، بعربی لون گویند. (فرهنگ نظام ). لون یعنی اثر مخصوصی که در چشم از انعکاس اشعه ٔ نور در روی اجسام پدید آید. (ناظم الاطباء). آرنگ . گون . گونه . (برهان قاطع). صِبْغ. (...
-
نیله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سانسکریت. فارسی] ‹نیلی› [قدیمی] nile کبودرنگ؛ به رنگ نیل؛ نیلفام؛ هرچیز کبودرنگ.