کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیلَه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نیلَّه
لهجه و گویش بختیاری
nilla نمىگذارد.
-
نیله
واژهنامه آزاد
،ﺍﺟﺎﺯﻩ نمیدهد،ﻧﻤﯽ گذارد
-
نیله
واژهنامه آزاد
نمیگذارد
-
جستوجو در متن
-
گاونیله
لغتنامه دهخدا
گاونیله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) نیله گاو. نیله گو. نوعی از اوعال .
-
نیل گاو
لغتنامه دهخدا
نیل گاو. (اِ مرکب ) آهوی سپیدپای .(ناظم الاطباء). نیله گاو. نیله گو. (یادداشت مؤلف ).
-
نیل گای
لغتنامه دهخدا
نیل گای . (اِ مرکب ) نیله گاو. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نیله گاو شود.
-
نیل گو
لغتنامه دهخدا
نیل گو. [ گ َ / گُو ] (اِ مرکب ) نیله گاو. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نیل گاو و نیله گاو شود.
-
نیلج
لغتنامه دهخدا
نیلج . [ ل َ ] (معرب ، اِ) عصاره ٔ نیل . (منتهی الارب ). مأخوذ از نیله ٔ فارسی و به معنای آن . (ناظم الاطباء). معرب نیله که به نیل مشهور است و بدان چیزها رنگ کنند. (برهان قاطع). || ثوب نیلج ؛ جامه ٔ نیلی . (از مهذب الاسماء). جامه ٔ نیله . (منتهی الا...
-
زبلة
لغتنامه دهخدا
زبلة. [ زُل َ ] (ع اِ) لقمة. (اقرب الموارد) (آنندراج ) (شرح قاموس ) (تاج العروس ). || نیلة (چیزی ). (لسان العرب ). مصحح لسان در حاشیه چنین توضیح داده است : در نسخه ٔ اصل نیله آمده و علامت تردید پهلوی آن گذارده شده ، اما در ماده ٔ نیل از قاموس آمده : ...
-
وشم
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (مص م .) نقش و نگاری که بر اندام با سوزن آژده کرده و نیله بر آن پاشند، خالکوبی .
-
سدوس
لغتنامه دهخدا
سدوس . [ س َ ] (ع اِ) نیله است که عصاره ٔ نیل باشد، و آن چیزی است که بدان چیزها رنگ کنند. (برهان ). نیلج است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نیل و نیله . || چادر سبز. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || طیلسان . (مهذب الاسماء).
-
لیلنج
لغتنامه دهخدا
لیلنج . [ لی ل َ] (اِ) لیلج . نیلج . نیله . لیلنگ . به معنی لیج است که نیل باشد و به آن چیزها رنگ کنند. (برهان ). ابوریحان در صیدنه آرد: «لس » گوید نیل را گویند و آن بستانی دشتی باشد. اورباسیوس او را اساطوس نام کرده است . و خواص و افعال نیل در حرف نو...
-
واشم
لغتنامه دهخدا
واشم . [ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از وشم به معنی اندام را بسوزن آژدن و نیله پاشیدن برآن . (منتهی الارب ). خال کوبنده . (از اقرب الموارد).
-
وشام
لغتنامه دهخدا
وشام . [ وِ ] (ع اِ) وُشوم .ج ِ وَشْم . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). به معنی نقش و نگار که بر اندام سوزن آژده و نیله بر آن پاشیده سازند. (آنندراج ). رجوع به وشم شود.
-
بوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bo[w]z ۱. اسب نیله.۲. اسب تندرو.۳. (اسم) [مجاز] چابک و تیزهوش: ◻︎ شاگرد تو من باشم گر کودن و گر بوزم / تا زآن لب خندانت یک خنده بیاموزم (مولوی: لغتنامه: بوز).