کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیفه گاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نیفه گاه
لغتنامه دهخدا
نیفه گاه . [ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) آنجای از تن آدمی که نیفه بر آن افتد. محتجز. (یادداشت مؤلف ). شقز.
-
واژههای مشابه
-
نیفَه
لهجه و گویش بختیاری
nifa لیفه شلوار.
-
نیفه وار
لغتنامه دهخدا
نیفه وار. [ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند نیفه . (فرهنگ فارسی معین ). چون نیفه ٔ شلوار که با نرم ترین جای بدن تماس دارد : نرمی دل می طلبی نیفه وارنافه صفت تن به درشتی سپار.نظامی .
-
سَر نیفه
لهجه و گویش بختیاری
sar-nifa sar-pešga .
-
جستوجو در متن
-
محتجز
لغتنامه دهخدا
محتجز. [ م ُ ت َ ج َ ] (ع اِ) نیفه گاه . (یادداشت مرحوم دهخدا). محل بستن نیفه . (ناظم الاطباء).
-
ازاربستنگاه
لغتنامه دهخدا
ازاربستنگاه . [ اِ ب َ ت َ ] (اِ مرکب ) نیفه گاه . آنجای از تن آدمی که نیفه بر آن افتد.
-
محجوز
لغتنامه دهخدا
محجوز. [م َ ] (ع ص ) کسی که در ازاربستنگاه یا نیفه گاه وی ضربی رسیده باشد. (منتهی الارب ). ضربت رسیده بر کمر. (ناظم الاطباء). || شتر که سپل آن بسته باشندبه رسن حجاز. (منتهی الارب ). || پای بسته . || کمربسته ٔ با کمربند. (ناظم الاطباء).
-
ن
لغتنامه دهخدا
ن . (حرف ) حرف بیست و نهم از الفبای فارسی و حرف بیست و پنجم از الفبای عربی (ابتث ) است و در حساب جُمَّل آن را به پنجاه گیرند.نام آن نون و از حروف هوائی است . (برهان ، در کلمه ٔ هفت حرف هوائی ) و از حروف شمسیه و از حروف یرملون و از حروف زلاقه است . (ا...
-
ل
لغتنامه دهخدا
ل . (حرف ) حرف بیست و هفتم از الفبای فارسی و بیست و سوم از الفبای عربی و دوازدهم از الفبای ابجدی و نام آن لام است و در حساب جُمَّل آن را به سی دارند:لا و لا لب لا و لالا شش مه است لل کط و کط لل شهور کوته است . (نصاب الصبیان ).و در حساب ترتیبی عربی نم...
-
پی
لغتنامه دهخدا
پی . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) قدم . گام . پای . پا. مخفف پای که بعربی رجل خوانند. (برهان ). پشت علیای کف پا و پشت سفلای ساق پا. کف پا : ترّست زمین ز دیدگان من چون پی بنهم همی فرولغزم . آغاجی .اکنون فکنده بینی از ترک تا یمن یک چند گاه زیر پی آهوان سمن . دقی...
-
زیر
لغتنامه دهخدا
زیر. (ق ، اِ، حرف اضافه ) نقیض بالا. (برهان ). یعنی پایین . پهلوی «ازیر» ، «اژر» ، «هچ -اذر» ، از اوستایی «هچا + اذئیری » ، کردی «ژیر» ، بلوچی عاریتی «چره » و «شرا» و «شر» ... گیلکی «جیر» ، در اوراق مانوی به پارتی «دری » . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تر...