کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیاز انرژی برآوردی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تنگ نیاز
لغتنامه دهخدا
تنگ نیاز. [ ت َ ] (اِخ ) دهی از بخش صالح آباد است که در شهرستان ایلام واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
بی نیاز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) biniyāz ۱. کسی که احتیاج به کسی یا چیزی ندارد.۲. (اسم، صفت) [مجاز] توانگر؛ چیزدار.
-
صاحب نیاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] sāhebniyāz نیازمند؛ محتاج.
-
نیاز داشتن
دیکشنری فارسی به عربی
تطلب
-
بی نیاز
دیکشنری فارسی به عربی
غير ضروري
-
perceived need
نیاز احساسشده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مدیریت سلامت] نیازی که برای سلامت و راحتی و آسایش از طرف استفادهکنندگان یا ارائهکنندگان سلامت احساس میشود
-
minimum daily requirement, MDR
نیاز روزانۀ کمینه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] ← نیاز روزانه
-
عباس آباد بی نیاز
لغتنامه دهخدا
عباس آباد بی نیاز. [ ع َب ْ با دِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش شهریار شهرستان تهران . واقع در 2800گزی علیشاه عوض و 2000گزی راه ماشین رو فرعی کرج به اشتهارد. 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
راز و نیاز کردن
لغتنامه دهخدا
راز و نیاز کردن . [ زُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرّ وحاجت و خواهش خود را با محبوب درمیان نهادن . (از فرهنگ نظام ). || خواهشگری نمودن ؛ راز و نیازکردن با خدا، دعا و مناجات کردن بدرگاه پروردگار.
-
راز و نیاز
لغتنامه دهخدا
راز و نیاز.[ زُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مرکب از راز بمعنی گفتگوی پنهانی و نیاز بمعنی خواهش و تمنا : زاهد چو از نماز تو کاری نمیرودهم مستی شبانه و راز و نیاز من . حافظ.و رجوع به راز و نیاز کردن شود.|| (اِ مرکب ) یکی از گوشه های دستگاه همایون . (سرگذ...
-
ناز و نیاز
لغتنامه دهخدا
ناز و نیاز. [ زُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شیوه های عشق و حسن و حرکات و سکناتی که از طرفین سر زند. (آنندراج ) (بهار عجم ). || ناز و نعمت . نعمت و فراوانی : چنین گفت با دختر سرفرازکه ای پروریده به ناز و نیاز.فردوسی .
-
نذر و نیاز
لغتنامه دهخدا
نذر و نیاز. [ ن َ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در تداول ، نقد یا جنسی که به نیت حاجت روا شدن به زاهدی یا سیدی یا به تربت کسی از اولیاء و ائمه پیشکش کنند.
-
بی نیاز آمدن
لغتنامه دهخدا
بی نیاز آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) بی نیاز شدن . به بی نیازی رسیدن . استغناء. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (المصادر زوزنی ) : گر بدان چاه زنخدان تو ره بردی خضربی نیازآمدی از چشمه ٔ حیوان دیدن .سعدی .
-
بی نیاز شدن
لغتنامه دهخدا
بی نیاز شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مستغنی شدن . غنی شدن : بیابی بنزدیک ما مهتری شوی بی نیاز از بدی کهتری . فردوسی .نباشد مرا زندگانی درازز کاخ و ز ایوان شوم بی نیاز. فردوسی .ز بیشی و کمی و از رنج و آزبه نیروی یزدان شدم بی نیاز. فردوسی .و خوانندگان ا...
-
بی نیاز کردن
لغتنامه دهخدا
بی نیاز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مستغنی کردن . (ناظم الاطباء). توانگر کردن . غیرمحتاج کردن . اغناء. (منتهی الارب ) : اگر ازمن تو بد نداری بازنکنی بی نیاز گاه نیاز. ابوشکور.میان یلان سرفرازت کنم ز سیم و درم بی نیازت کنم . فردوسی .اگر کرد یزدان ترا...