کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نگه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
wood preservative
مادۀ نگهدارندۀ چوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] مادهای شیمیایی یا ترکیبی از مواد شیمیایی که چوب را به آن آغشته میکنند تا در برابر حملۀ اندامگانهای مخرب مقاوم شود
-
sustained oscillation
نوسان نگهداشته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] نوسان واداشتهای که تداوم دارد
-
جای کسی نگه داشتن
لغتنامه دهخدا
جای کسی نگه داشتن . [ ی ِ ک َ ن ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از قائم مقام کسی بودن . جای کسی گرفتن : صبا در آن سر زلف ار دل مرا بینی ز روی لطف بگویش که جا نگهدارد. حافظ (از بهار عجم ) (از آنندراج ).رجوع به جای کسی گرفتن شود.
-
با طناب نگه داشتن
دیکشنری فارسی به عربی
رجل
-
ظرف مخصوص نگه داری اب مقدس
دیکشنری فارسی به عربی
خط
-
گیره ای که مته را در ماشین نگه میدارد
دیکشنری فارسی به عربی
طبطبة
-
کودکی در بر، قبائی سرخ داشتروزگاری زان خوشی خوش میگذاشتهمچو جان نیکو نگه میداشتشبهتر از لوزینه می پنداشتشهم ضیاع و هم عقارش می شمردهر زمان گرد و غبارش می سترد
واژهنامه آزاد
کودکی در بر، قبائی سرخ داشت روزگاری زان خوشی خوش میگذاشت همچو جان نیکو نگه میداشتش بهتر از لوزینه می پنداشتش هم ضیاع و هم عقارش می شمرد هر زمان گرد و غبارش می سترد از نظر باز حسودش می نهفت سرخیش میدید و چون گل میشکفت گر بدامانش سرشکی میچکید طفل خرد...
-
جستوجو در متن
-
استحفاظ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estehfāz حفظ کردن؛ نگهداشتن؛ نگهداری کردن.
-
maintain
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حفظ، نگه داشتن، حفظ کردن، برقرار داشتن، ادامه دادن، ابقا کردن، حمایت کردن از، مدعی بودن، نگه داری کردن
-
maintained
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نگهداری، نگه داشتن، حفظ کردن، برقرار داشتن، ادامه دادن، ابقا کردن، حمایت کردن از، مدعی بودن، نگه داری کردن
-
maintaining
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نگهداری، نگه داشتن، حفظ کردن، برقرار داشتن، ادامه دادن، ابقا کردن، حمایت کردن از، مدعی بودن، نگه داری کردن
-
maintains
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حفظ می کند، نگه داشتن، حفظ کردن، برقرار داشتن، ادامه دادن، ابقا کردن، حمایت کردن از، مدعی بودن، نگه داری کردن
-
propping
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حمایت کردن، نگه داشتن، پشتیبانی کردن، حائل کردن یا شدن
-
حیاطت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: حیاطة] [قدیمی] hiyātat ۱. حفظ کردن؛ نگهداری کردن.۲. تعهد کردن.۳. پاسداری؛ نگهداری.
-
محفوظ داشتن
واژگان مترادف و متضاد
حفظ کردن، محافظت کردن، نگهداری کردن، حراست کردن، نگهبانی کردن، نگه داشتن