کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نگه داشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نگه داشت
/negahdāšt/
معنی
نگاهداری؛ محافظت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نگه داشت
لغتنامه دهخدا
نگه داشت . [ ن ِگ َه ْ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) نگاه داشت . حفظ. حراست . صون . صیانت . وقایه . اسم است از نگه داشتن . (یادداشت مؤلف ). نگه داری . مواظبت . مراقبت : تا مادرتان گفت که من بچه بزادم از بهر شما من به نگه داشت فتادم . منوچهری .هرگاه ...
-
نگه داشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹نگاهداشت› negahdāšt نگاهداری؛ محافظت.
-
واژههای مشابه
-
نگه چراندن
لغتنامه دهخدا
نگه چراندن . [ ن ِ گ َه ْ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) چشم چرانی کردن . به حسرت و ولع در چیزی نگریستن : بر سینه نعل و داغم بس لاله و گل من تا کی نگه چرانم در باغ و راغ مردم .صائب (از آنندراج ).
-
نگه کردن
لغتنامه دهخدا
نگه کردن . [ ن ِ گ َه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نگاه کردن . نظر کردن . نگریستن : به آهن نگه کن که بُرّید سنگ نرست آهن از سنگ بی آذرنگ . بوشکور.به خارپشت نگه کن که از درشتی موی به پوست او نکند طمْع پوستین پیرای . کسائی .خوب اگر سوی ما نگه نکندگو مکن شو که...
-
نگه انداز
لغتنامه دهخدا
نگه انداز. [ ن ِ گ َه ْاَ ] (اِ مرکب ) عبارت است از آن قدر مسافت که نگاه تا به منتهای آن تواند رسید. (آنندراج ) : من و نظاره ٔ خشتی که از بیگانه خوئی هادر آغوش است و دور از یک نگه انداز می آید.بیدل (از آنندراج ).
-
نگه چران
لغتنامه دهخدا
نگه چران . [ ن ِ گ َه ْ چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) نگاه چران . رجوع به نگاه چران و چشم چران شود.
-
نگه چرانی
لغتنامه دهخدا
نگه چرانی . [ ن ِ گ َه ْ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) نگه چراندن . عمل نگه چران . و رجوع به نگاه چرانی و چشم چرانی شود.
-
نگه دار
لغتنامه دهخدا
نگه دار. [ ن ِ گ َه ْ] (نف مرکب ) نگاهبان . (آنندراج ). حافظ. حامی . (ناظم الاطباء). نگاه دارنده . نگاه دار. (فرهنگ فارسی معین ).حفیظ. پاسدار. محافظ. پشتیبان . گوشدار : لاد را بر بنای محکم نه که نگه دار لاد بن لاد است . فرالاوی .تو ایدر شب و روز بیدا...
-
نگه دارلو
لغتنامه دهخدا
نگه دارلو. [ ن ِ گ َه ْ ] (اِخ ) نام طایفه ای است از ایل قشقائی . رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 85 شود.
-
نگه دارنده
لغتنامه دهخدا
نگه دارنده . [ ن ِ گ َه ْ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) حافظ. مستحفظ. (ناظم الاطباء). نگاه دارنده .نگاه دار. نگه دار. رجوع به نگاه دار شود : نگه دارنده ٔ بالا و پستی گوا بر هستی او جمله هستی .نظامی .
-
نگه داره
لغتنامه دهخدا
نگه داره . [ ن ِ گ َه ْ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مخفف نگاه دارنده و نگه دارنده . (برهان قاطع) (آنندراج ). حافظ. مستحفظ. (ناظم الاطباء). به این معنی نگه دار مستعمل است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
-
نگه داری
لغتنامه دهخدا
نگه داری . [ ن ِ گ َه ْ ] (حامص مرکب ) محافظت . (ناظم الاطباء). حفظ. نگاه داری . پاسداری : سپه را نگه داری شهریاربه از جنگ در حلقه ٔ کارزار. سعدی .- نگه داری کردن ؛ نگاه داشتن . حفظ و حراست کردن . سرپرستی و مواظبت کردن .
-
نگه دارنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹نگاهدارنده› negahdārande حفظکننده.
-
نگه داشتن
دیکشنری فارسی به عربی
احتياطي , احجز