کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نکو گفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نکو گفتن
لغتنامه دهخدا
نکو گفتن . [ ن ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) از کسی به نیکی یاد کردن . نام کسی را به نیکی بردن . مقابل بد گفتن : او بدی گوید و چنان داندمن نکو گویم و چنین دانم .خاقانی .
-
واژههای مشابه
-
نکو آمدن
لغتنامه دهخدا
نکو آمدن . [ ن ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) مطبوع و پسندیده بودن . نیک افتادن . شایسته و درخور بودن : این نکو ناید ار ز من پرسی خوک بر تخت و خرس بر کرسی .سنائی .
-
نکو شدن
لغتنامه دهخدا
نکو شدن . [ ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نیکو شدن . بهبود یافتن . اصلاح شدن . و رجوع به نیکو شدن شود : ز بدگهر همه نیک تو بد شود لیکن به قول نیک تو فعل بدش نکو نشود.خاقانی .
-
نکو داشتن
لغتنامه دهخدا
نکوداشتن . [ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) به خوبی و دقت تعهد و نگهداری و مراقبت کردن . گرامی داشتن . معزز و محترم داشتن . به ناز داشتن . به ناز و نعمت پروردن . در خصب و آسایش پروردن . در رفاه داشتن : او راخواسته بسیار بود و از آنکه درویشان را نکو داشتی خواست...
-
بد و نکو
فرهنگ گنجواژه
خوب و بد.
-
نکو روی و فربه
فرهنگ گنجواژه
سر حال
-
جستوجو در متن
-
شعر گفتن
لغتنامه دهخدا
شعر گفتن . [ ش ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) شدو.(تاج المصادر بیهقی ). قرض . (تاج المصادر بیهقی ). الهام . انشاد. سرودن شعر. گفتن شعر. (یادداشت مؤلف ). مقص . (منتهی الارب ). اِشعار. (منتهی الارب ). شَعْر. شِعْر. (منتهی الارب ) :مگوی شعر پس ار چاره نیست از ...
-
گفتن
لغتنامه دهخدا
گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) (از: گف (= گو) + تن ، پسوند مصدری ) پهلوی ، گوفتن جزء اول از ریشه ٔ فارسی باستان گَوب ، و رجوع شود به نیبرگ ص 84، 85، کردی گوتن ، وخی ژوی -ام سریکلی خوی -ام و رجوع به هوبشمان شود. طبری بااوتن گفتن ، گیلکی بوتن ، بوگوتن ، بوگو...
-
شه کردن
لغتنامه دهخدا
شه کردن . [ ش َه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) این ترکیب در شعر زیر از مسعودسعد آمده است به معنی کیش کردن و گفتن «شه » یا «شه شه » : بشاه او مرا دشمن اندرسپردنکو دید خود را و ابله نبودکه او آب و باد مرادر جهان همه ساله جز خاک و جز کَه نبودموجه شمرد او حدیث م...
-
چنگیدن
لغتنامه دهخدا
چنگیدن . [ چ ُ دَ ] (مص ) سخن گفتن . (ناظم الاطباء) : خمش بودن نکو فضیلست لیکن نه چندانی که گویندت که گنگی همان بهتر که در بزم افاضل زدانشهای خود چیزی بچنگی که تا معلوم گردد عاقلان راکه تو شاخ گلی یا چوب شنگی . خواجه نصیرطوسی .و برین قیاس چنگد و چنگی...
-
احسنت
لغتنامه دهخدا
احسنت . [ اَ س َ ] (ع صوت ، اِ) کلمه ٔ مدح ، بمعنی نیکو کردی . مرحبا! آفرین ! زه ! خَه ! شاباش ! بنام ایزد! شاد باش . علیک عین اﷲ. (شعوری ) : شاعران را خه و احسنت مدیح رودکی را خه و احسنت هجی است . شهید بلخی .زه ! ای کسائی و احسنت ! گوی و چونین گوی ب...
-
علیک
لغتنامه دهخدا
علیک . [ ع َ ل َ ک َ ] (ع حرف جر + ضمیر) مرکب از «علی » حرف جر و «ک » ضمیر متصل عربی . بر تو : ترا ببینم وگویم علیک عین اﷲبنام ایزد احسنت و زه نکو پسری . سوزنی .- علیک گفتن ؛ پاسخ سلام دادن . مخفف «علیک السلام » است : بیزارم از تو و همه یارانت ، مر ...
-
تمنده
لغتنامه دهخدا
تمنده . [ ت َ م َ دِ ] (اِ وص ) کژزبان بود و لرزان و بتازی فافا گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 512) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). زبانی باشد که بسخن گفتن بگیرد و به عربی فافا و الکن گویند. (صحاح الفرس ). کج زبان را گویند و او شخصی است که خوب تکلم نت...