کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نکوچهره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نکوچهره
لغتنامه دهخدا
نکوچهره . [ ن ِ چ ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) نکوچهر. رجوع به نکوچهر شود.
-
جستوجو در متن
-
نکوصورت
لغتنامه دهخدا
نکوصورت . [ ن ِ رَ ] (ص مرکب ) نکوروی . نکوچهر. نکوچهره . نکوسیما. زیبا. زیباروی : هرکه بی سیرت خوب است نکوصورت جز همان صورت دیوار مپندارش . ناصرخسرو.مرد نکوصورت بی علم وشکرسوی حکیمان به حقیقت بت است .ناصرخسرو.
-
نکودیدار
لغتنامه دهخدا
نکودیدار. [ ن ِ ] (ص مرکب ) نکوروی . نکوچهر. نکوچهره . نکوسیما. خوب روی . زیبا. خوش سیما : ز دور هرکه مر او را بدید یک ره گفت زهی سوار نکوطلعت نکودیدار. فرخی .درازگردن و کوتاه پشت و گردسرین سیاه شاخ و سیه دیده و نکودیدار.فرخی .
-
چهره
لغتنامه دهخدا
چهره . [ چ ِ رَ / رِ ] (اِ) صورت و روی آدمی باشد. (برهان ). روی . (آنندراج ). صورت و روی آدمی راگویند. (از انجمن آرا). رخ . روی . صورت . سیما. (ناظم الاطباء). رو. دیدار. رخسار. عارض . مُحَیّ̍ا. وجه . چهر. سیما. لقاء. طلعت . (یادداشت مؤلف ) : آراسته ...