کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نکوهیده کیش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نکوهیده کیش
لغتنامه دهخدا
نکوهیده کیش . [ ن ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) بدکیش . بدمذهب : پس از چند سال آن نکوهیده کیش قضا حالتی صعبش آورد پیش .سعدی .
-
واژههای مشابه
-
نکوهیده رای
لغتنامه دهخدا
نکوهیده رای . [ ن ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه رای او مستحق ملامت و نکوهیدن بود. (آنندراج ). کسی که در مشورت و کنگاش رای و اندیشه ٔ وی پسندیده نباشد و رد کرده شده باشد و سزاوار نکوهش بود. (ناظم الاطباء) : ملک را دل رفته آمد به جای بخندید و گفت ای نکوهی...
-
ستوده و نکوهیده
فرهنگ گنجواژه
متضاد.
-
جستوجو در متن
-
کیش
لغتنامه دهخدا
کیش . (اِ) دین و مذهب . (فرهنگ رشیدی ). به معنی دین و مذهب و ملت هم آمده است . (برهان ). مرادف آیین و مذهب است . (آنندراج ). ملة. (دهار) (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). در اوستا، تکئشه (اعتراف ، عهد). پهلوی ، کش . ارمنی ، کش . در اوستا، تکئشه درمورد...
-
طرماح
لغتنامه دهخدا
طرماح . [ طِ رِم ْ ما ] (اِخ ) ابن الحکیم . شاعری است . (منتهی الارب ). المکنی بأبی ضَبّة و یقال اسمه حکم بن الحکیم ، وُلد بالشام و انتقل الی الکوفة. قال الجاحظ: کان یؤدّب الاطفال ، فیخرجون من عنده کأنما جالسوا العلماء. (تاج العروس ). او را دیوانی...
-
پسندیده
لغتنامه دهخدا
پسندیده . [ پ َ س َ دَ / دِ ] (ن مف ) پسند. پسنده . مقبول . پذیرفته . خوش آمد. خوش آیند. قبول کرده . (برهان قاطع). مطبوع . مرضی . مرضیه . مرتضی . (مهذب الاسماء).رضی ّ. رضیه . راضیه : میان پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم و ابوبکر دوستی بود و ابوبکر اندر میان...
-
پیش آوردن
لغتنامه دهخدا
پیش آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) پیش آوریدن . رجوع به پیش آوریدن شود. || به حضور آوردن . به نزدیک آوردن . به خدمت آوردن . بردن نزد... : دگر روز بنشست بر تخت خویش چو دیوان لشکر بیاورد پیش . فردوسی .هر که را شعری بری یا مدحتی پیش آوری گوید این یکسر درو...
-
گبر
لغتنامه دهخدا
گبر. [ گ َ ] (ص ، اِ) مغ.(جهانگیری ). آتش پرست . (برهان ) (انجمن آرا). مجوس . زرتشتی به دین : هربذ، مجاور آتش کده و قاضی گبران . (منتهی الارب ). بعقیده ٔ پورداود گبر از لغت آرامی هم ریشه ٔ «کافر» عربی مشتق است و امروزه در ترکیه (گور) گویندو آن اصلاً ...
-
ابوشکور
لغتنامه دهخدا
ابوشکور. [ اَ ش َ ] (اِخ ) بلخی . یکی از اجله ٔ شعرای باستانی ایران . در تذکره ها ازتاریخ حیات او جز نام و موطن و از شعر وی غیر از بیتی چند در تذاکر و متفرقاتی در کتب لغت که همگی بر کمال قدرت طبع و جودت و صفای قریحت او دلیل کند بر جای نیست . ابوشکور ...