کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نکته بین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نکته فهمی
لغتنامه دهخدا
نکته فهمی . [ ن ُ ت َ / ت ِ ف َ ] (حامص مرکب ) دقیقه یابی . نکته یابی . نکته فهم بودن . رجوع به نکته فهم شود.
-
نکته گذار
لغتنامه دهخدا
نکته گذار. [ ن ُ ت َ / ت ِ گ ُ ](نف مرکب ) ظریف . لطیفه گو. باوقوف . (ناظم الاطباء).
-
نکته گو
لغتنامه دهخدا
نکته گو. [ ن ُ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) نکته گوی . رجوع به نکته گوی شود.
-
نکته گوی
لغتنامه دهخدا
نکته گوی . [ ن ُ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) نکته سنج . نکته پرداز. (آنندراج ). بلیغ و زبان آور و لطیفه گو. (ناظم الاطباء). آنکه نکته های دقیق و لطیف گوید. (فرهنگ فارسی معین ) : دیوانه ای نام او ابوالفوارس به غایت نکته گوی . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 113).
-
نکته گویی
لغتنامه دهخدا
نکته گویی . [ ن ُ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) عمل نکته گوی . رجوع به نکته گوی شود : مشغول به نکته گویی و بذله جویی . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 108).
-
نکته گیر
لغتنامه دهخدا
نکته گیر. [ ن ُ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) عیب گیر. (آنندراج ). اعتراض کننده . (ناظم الاطباء). ایرادگیرنده . معترض . (فرهنگ فارسی معین ). خرده گیر. ناقد. نقاد : نکته گیری به کار نکته شگفت بر حدیثی هزار نکته گرفت .نظامی .
-
نکته گیری
لغتنامه دهخدا
نکته گیری . [ن ُ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) ایرادگیری . اعتراض . (فرهنگ فارسی معین ). عمل نکته گیر. رجوع به نکته گیر شود.
-
نکته یاب
لغتنامه دهخدا
نکته یاب . [ ن ُ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) نکته فهم . دقیقه شناس . که فهم سخن و کنایت کند.
-
نکته یابی
لغتنامه دهخدا
نکته یابی . [ ن ُ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب ) عمل نکته یاب . رجوع به نکته یاب شود.
-
نکته پرداز
فرهنگ فارسی معین
( ~. پَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که مطلب دقیق و باریک را خوب ادا کند.
-
نکته دانی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (حامص .) دانستن مفاهیم دقیق و باریک .
-
نکته گیری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (حامص .) ایراد - گیری ، عیب جویی .
-
نکته پرداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] noktepardāz نکتهپرور؛ نکتهآرا؛ کسی که نکته یا مطلبی را خوب ادا کند.
-
نکته دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] noktedān شخص زیرک و بافراست که خوب و بد را تمیز بدهد؛ نکتهشناس.
-
نکته سنج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] noktesanj شخص باریکبین و تیزفهم و خوشذوق که در سخن اندیشه میکند.